خواجوی کرمانی (غزلیات)/خوشا وقتی که از بستانسرائی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (خوشا وقتی که از بستانسرایی) از خواجوی کرمانی |
' |
خوشا وقتی که از بستانسرایی برآید نغمهی دستانسرایی بده ساقی که صوفی را درین راه نباشد بی می صافی صفایی اگر زر میزنی در ملک معنی به از مستی نیابی کیمیایی سحاب از بی حیایی بین که هر دم کند با دیدهی ما ماجرایی چه باشد گر ز عشرتگاه سلطان بدرویشی رسد بانگ نوایی درین آرامگه چندانکه بینم نبینم بیریایی بوریایی و گر خود نافهی مشک تتارست نیابم اصل او را بیخطایی سریر کیقباد و تاج کسری نیرزد گرد نعلین گدایی اگر خواهی که خود را بر سر آری بباید زد بسختی دست و پایی درین وادی فرو رفتند بسیار که نشنیدند آواز درایی ندارم چشم در دریای اندوه که گیرد دست خواجو آشنایی