خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای نسیم سحری بوی بهارم برسان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (ای نسیم سحری بوی بهارم برسان) از خواجوی کرمانی |
' |
ای نسیم سحری بوی بهارم برسان | شکری از لب شیرین نگارم برسان | |
حلقهی زلف دلارام من از هم بگشای | شمسهئی زان گره غالیه بارم برسان | |
تار آن سلسلهی مشک فشان بر هم زن | بوئی از نافهی آهوی تتارم برسان | |
گرت افتد به دواخانهی وصلش گذری | مرهمی بهر دل ریش فگارم برسان | |
دم بدم تا کنمش بر ورق دیده سواد | نسخهای زان خط مشکین غبارم برسان | |
تا دهم بوسه و بر بازوی ایمان بندم | رقعهئی از خط آن لاله عذارم برسان | |
پیش از آن کز من دلخسته نماند دیار | مژدهئی از ره یاری بدیارم برسان | |
چون بدان بقعه رسی رقعهی من در نظر آر | نام من محو کن و نامه بیارم برسان | |
گر بخمخانهی آن مغبچهات راه بود | سر خم بر کن و داروی خمارم برسان | |
دارد آن موی میان از من بیچاره کنار | یا رب آنموی میان را بکنارم برسان | |
دل خواجو شد و بر خاک درش کرد قرار | خبری زاندل بی صبر و قرارم برسان |