خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای ماه قیچاقی شبست از سر بنه بغطاق را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (ای ماه قیچاقی شبست از سر بنه بغطاق را) از خواجوی کرمانی |
' |
ای ماه قیچاقی شبست از سر بنه بغطاق را | بگشای بند یلمه و در بند کن قبچاق را | |
در جان خانان ختا کافر نمیکرد این جفا | ای بس که در عهد تو ما یاد آوریم آن جاق را | |
شد کویت ای شمع چگل اردوی جان کریاس دل | چون میکشی چندین مهل در بحر خون مشتاق را | |
تاراج دلها میکنی در شهر یغما میکنی | بر خسته غوغا میکنی نشنیدهئی یاساق را | |
در پرده از ناراستی راه مخالف میزنی | بنواز باری نوبتی چون میزنی عشاق را | |
ای ساقی سوقی بیار آن آفتاب راوقی | باشد که در چرخ آوریم آنماه سیمین ساق را | |
هر صبحدم کاندر غمش جام دمادم در کشم | چشمم بیاد لعل او در خون کشد آیاق را | |
سلطان گردون از شرف در پای شبرنگش فتد | چون ماه عقرب زلف من برسر نهد بنطاق را | |
تا آن نگار سیمبر در وی وطن سازد مگر | بنگارم از خون جگر خلوتگاه آماق را | |
نوئین بت رویان چین خورشید روی مه جبین | گر زانکه پیمان بشکند من نشکنم میثاق را | |
گفتم که یک راه ای صنم بر چشم خواجو نه قدم | گفت از سرشک دیدهاش پرخون کنم بشماق را |