خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای بت یاقوت لب وی مه نامهربان

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خواجوی کرمانی (غزلیات) (ای بت یاقوت لب وی مه نامهربان)
از خواجوی کرمانی
'


ای بت یاقوت لب وی مه نامهربان شمع شبستان دل گلبن بستان جان
گاه صبوحست و جام وقت شباهنگ و بام صبح دوم در طلوع مرغ سحر در فغان
مردم چشم شبی تا بسحر پاس داشت گر چه بر ایوان ماست هندوی شب پاسبان
ای مه آتش عذار آب چو آتش بیار آتش رخ بر فروز و آتش ما را نشان
گر بگشایی نقاب شمع فلک گو متاب ور بنوازی نوا مرغ سحر گو مخوان
خواجو اگر عاشقی حاجت گفتار نیست گونه زردت بسست شرح غمت را بیان
گر بزبان آوری سوسن آزاده‌ئی برخی آزاده‌ئی کو نبود ده زبان