خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای از حیای لعل لبت آب گشته می

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خواجوی کرمانی (غزلیات) (ای از حیای لعل لبت آب گشته می)
از خواجوی کرمانی
'


ای از حیای لعل لبت آب گشته می خورشید پیش آتش روی تو کرده خوی
در مصر تا حکایت لعل تو گفته‌اند در آتشست شکر مصری بسان نی
شور تو در سر من شوریده تا بچند داغ تو بر دل من دلخسته تا بکی
در آرزوی لعل تو بینم که هر نفس جانم چو جام می به لب آید هزار پی
صبحست و ما چو نرگس مست تو در خمار قم واسقنا المدامة بالصبح یا صبی
دلرا که همچو تیر برون شد ز شست ما سوی کمان ابرویت آورده‌ایم پی
از ما گمان مبر که توانی شدن جدا زانرو که آفتاب نگردد جدا ز فی
مجنون گرش بخیمه لیلی دهند راه تا باشدش حیات نیاید برون ز حی
گل را چه غم ز زاری بلبل که در چمن او را هزار عاشق زارست همچو وی
خواجو بوقت صبح قدح کش که آفتاب مانند ذره رقص کند از نشاط می