خواجوی کرمانی (غزلیات)/ایا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (ایا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی) از خواجوی کرمانی |
' |
ایا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی | بدان زمین گذری کن در آن زمان که تو دانی | |
چو مرغ در طیران آی و چون بر اوج نشستی | نزول ساز در آن خرم آشیان که تو دانی | |
چنان مران که غباری بدو رسد ز گذارت | بدان طرف چو رسیدی چنان بران که تو دانی | |
چو جز تو هیچکس آنجا مجال قرب ندارد | برو بمنزل آن ماه مهربان که تو دانی | |
همان زمان که رسیدی بدان زمین که تو دیدی | سلام و بندگی ما بدان رسان که تو دانی | |
حکایت شب هجران و حال و روز جدایی | زمین ببوس و بیان کن بدان زبان که تو دانی | |
به نوک خامهی مژگان تحیتی که نوشتم | بدو رسان و بگویش چنان بخوان که تو دانی | |
وگر چنانک توانی بگوی کای لب لعلت | دوای آن دل مجروح ناتوان که تو دانی | |
مرا مگوی چه گوئی هر آن سخن که تو خواهی | ز من مپرس کجایی در آن مکان که تو دانی | |
چو از تو دل طلبم گوئیم دلت چه نشان داشت | من این زمان چه نشان گویم آن نشان که تو دانی | |
دلم ربایی و گوئی ز ما بگو که چه خواهی | ز درج لعلع تو خواجو چه خواهد آنکه تو دانی |