خواجوی کرمانی (غزلیات)/از سر جان درگذر گر وصل جانان بایدت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (از سر جان درگذر گر وصل جانان بایدت) از خواجوی کرمانی |
' |
از سر جان درگذر گر وصل جانان بایدت | بر در دل خیمه زن گر عالم جان بایدت | |
داروی درد محبت ترک درمان کردنست | دردی دردی بنوش ار زانک درمان بایدت | |
دادهئی خاتم بدست دیو و شادروان بباد | وانگه از دیوانگی ملک سلیمان بایدت | |
راه تاریکی نشاید قطع کردن بیدلیل | خضر راهی برگزین گر آب حیوان بایدت | |
از سر یکدانه گندم در نمیآری گذشت | وز برای نزهت دل باغ رضوان بایدت | |
راه دریا گیر اگر للی عمانت هواست | دست دربان بوس اگر تشریف سلطان بایدت | |
حکم یونان یابد آنکش حکمت یونان بود | حکمت یونان طلب گر حکم یونان بایدت | |
دل بناکامی بنه گر کام جانت آرزوست | ترک مستوری بده گر عیش مستان بایدت | |
بی سر و سامان درآ خواجو اگر داری سری | وز سر سر در گذر گر زانک سامان بایدت |