خواجوی کرمانی (غزلیات)/آن نه رویست مگر فتنهی دور قمرست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (آن نه رویست مگر فتنهی دور قمرست) از خواجوی کرمانی |
' |
آن نه رویست مگر فتنهی دور قمرست | وان نه زلفست و بنا گوش که شام و سحرست | |
ز آرزوی کمرت کوه گرفتم هیهات | کوه را گرچه ز هر سوی که بینی کمرست | |
مردم چشمم ارت سرو سهی میخواند | روشنم شد که همان مردم کوته نظرست | |
اشک را چونکه بصد خون جگر پروردم | حاصلم از چه سبب زو همه خون جگرست | |
نسبت روی تو با ماه فلک میکردم | چو بدیدم رخ زیبای تو چیز دگرست | |
حیف باشد که بافسوس جهان میگذرد | مگذر ای جان جهان زانکه جهان برگذرست | |
اشک خونین مرا کوست جگر گوشهی دل | زین صفت خوار مدارید که اصلی گهرست | |
قصهی آتش دل چون به زبان آرم از آنک | شمع اگر فاش شود سر دلش بیم سرست | |
هر کرا شوق حرم باشد از آن نندیشد | که ره بادیه از خار مغیلان خطرست | |
گر بشمشیر جفا دور کنی خواجو را | همه سهلست ولی محنت دوری بترست | |
همه سرمستیش از شور شکر خندهی تست | شور طوطی چه عجب گر ز برای شکرست |