خواجوی کرمانی (غزلیات)/آندم که نه شمع و نه لگن بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (آندم که نه شمع و نه لگن بود) از خواجوی کرمانی |
' |
آندم که نه شمع و نه لگن بود | شمع دل من زبانه زن بود | |
واندم که نه جان و نه بدن بود | دل فتنه یار سیمتن بود | |
در آینه روی یار جستم | خود آینه روی یار من بود | |
دل در پی او فتاد و او را | خود در دل تنگ من وطن بود | |
موج افکن قلزم حقیقی | هم گوهر و هم گهر شکن بود | |
دی بر در دیر درد نوشان | آشوب خروش مرد و زن بود | |
دیدم بت خویش را که سرمست | در دیر حریف برهمن بود | |
هر بت که مغانش سجده کردند | چون نیک بدیدم آن شمن بود | |
پروانهی روی خویشتن شد | آن فتنه که شمع انجمن بود | |
چون پرده ز روی خویش برداشت | خود پردهی روی خویشتن بود | |
خواجو بزبان او سخن گفت | هیهات چه جای این سخن بود |