خاقانی (قصاید)/سر تابوت مرا باز گشائید همه

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خاقانی (قصاید) (سر تابوت مرا باز گشایید همه)
از خاقانی
'


سر تابوت مرا باز گشایید همه خود ببینید و به دشمن بنمایید همه بر سر سبزه‌ی باغ رخ من کبک مثال زار نالید که کبکان سرایید همه پس بگوئید ز من با پدر و مادر من که چه دل‌سوخته و رنج هبایید همه بدرود ای پدر و مادرم، از من بدرود که شدم فانی و در دام فنایید همه خط سیه کرده تظلم به در چرخ برید که شما در خط این سبزه وطایید همه بس کز آتش سری و باد کلاهی فلک بر سر خاک ز خون لعل قبایید همه خاک من غرقه‌ی خون گشت مگریید دگر بس کنید از جزع ار اهل جزایید همه چون درخت رز اگرتان رگ جان ببریدند آب چندان ز رگ چشم چه زایید همه گر من از خرمن عمرم شده بر باد چو کاه جای شکر است که چون دانه بجایید همه من عطای ملک العرش بدم نزد شما صبر کم گشت که گم کرده عطایید همه ای طبیبان غلط گوی چه گویم که شما نامبارک دم و ناساز دوایید همه اثر عود صلیب و خط ترساست خطا ور مسیحید که در عین خطایید همه ای حکیمان رصد بین خط احکام شما همه یاوه است و شما یاوه درایید همه خانه‌ی طالع عمرم ششم و هشتم کید چون ندیدید که جاماسب دهایید همه ای کرامات فروشان دم افسون شما علت افزود که معلول ریایید همه رشته‌ی تب ز گرهتان رشته‌ی جان باز نگشاد که در بند هوایید همه ای کسانی که ز ایام وفا می‌طلبید نوش‌دارو طلب از زهر گیایید همه چه شنیدید اجل را، اجل آمد گوئی کز فنا فارغ و مشغول بقایید همه یا شما را خط امن است و نه زین آب و گلید که چنین سنگدل و بار خدایید همه هم اسیر اجلید ارچه امیر اجلید مرگ را زان چه کامیر الامرایید همه خشت گل زیر سر و پی سپر آئید به مرگ گر به خشت و به سپرمیر کیایید همه هم ز بالا به چه افتید چو خورشید به شام گر ستاره سپه و صبح لوایید همه آبتان زیر پل مرگ گذر خواهد داشت گرچه جیحون صفت و دجله صفایید همه مرگ اگر پشه و مور است ازو در فزعید گرچه پیل دژم و شیر وغایید همه بنگرید از سر عبرت دم خاقانی را که بدین مایه نظر دست روایید همه