خاقانی (قصاید)/دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته) از خاقانی |
' |
دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته | چون عده داران چار مه در طارمی واداشته | |
در آب خضر آتش زده، خمخانه زو مریمکده | هم حامل روح آمده هم نفس عذرا داشته | |
جام بلور از جوهرش، سقلاب و روم اندر برش | از نار موسی پیکرش در کف بیضا داشته | |
مجلس ز می زیورزده، وز جرعه خاک افسر زده | صبح از جگر دم برزده، مرغ از که آوا داشته | |
خصم صرعدار آشفتهسر، کف بر لب آورده ز بر | و آن خیک مستسقی نگر در سینه صفرا داشته | |
می عطسهی آدم شده، یعنی که عیسی دم شده | داروی جان جم شده، در دیر دارا داشته | |
مرغ سحر تشنیع زن بر قتل مرغ باب زن | مرغ صراحی در دهن تریاق غمها داشته | |
مجلس دو آتش داده بر، این حجر آن از شجر | این کرده منقل را مقر، آن جام را جا داشته | |
منقل مربع کعبهسان، آشفته در وی رومیان | لبیک گویان در میان، تن محرم آسا داشته | |
این سبز طشت سرنگون طاسزر آورده برون | بر یاد طاس سرنگون ما جام صهبا داشته | |
ساقی به رخ ریحان جان خطش دبیرستان جان | در ملک دل سلطان جان وز مشک طغرا داشته | |
بر گوهر دل برده پی جام صدف ز انگشت وی | و انگشت او با جام می ماهی است دریا داشته | |
می چون شفق صفرا زده مستان چو شب سودا زده | آتش درین خضرا زده دستی که حمرا داشته | |
می آتش و کف دود بین، آن کف سیماندود بین | مریخ خونآلود بین بر سر ثریا داشته | |
از عکس می مجلس چنان چون باغ زرین در خزان | باغ از دم رامشگران مرغان گویا داشته | |
داود صوت انده زدای، الحان موسیقی سرای | ادریس دم صنعت نمای، اعجاز پیدا داشته | |
بر بط کشیده رگ برون رگهاش آلوده به خون | ساقی به طاس زر درون خون مصفا داشته | |
و آن، چنگ گردونوش سرش، ده ماه نو خدمتگرش | ساعات روز و شب درش، مطرب مهیا داشته | |
نای از دو آتش باد خور، نی طوق و نارش تاج سر | باد و نی و نارش نگر هر سه زبان ناداشته | |
دف چون هلال بدرسان، گرد هلالش اختران | هر سو دو اختر در قران جفتی چو جوزا داشته | |
درجان سماع آویخته، مستان خروش انگیخته | نقل نو اینجا ریخته، جام می آنجا داشته | |
من زان گره گوشه نشین، نه دردکش نه جرعه چین | می ناب و شاهد نازنین، ساقی محابا داشته | |
یاران شدند آتش سخن، کاین چیست کار آب کن | نوروز نو ز آب کهن خط تبرا داشته | |
گفتم پسندد داورم کز فیض عقلی بگذرم | حیض عروس رز خورم، در حوض ترسا داشته | |
خاصه که خضرم در عرب از آب زمزم شسته لب | من گرد کعبه چند شب، شب زنده عذرا داشته | |
مقصود اگر مستی است هست از جود شاه دین پرست | آنک می جان بخش و دست از عقل والا داشته | |
خاقان اکبر کز قدر دارد قدش درع ظفر | یک میخ درعش برکمر نه چرخ مینا داشته | |
کیخسرو رستم کمان، جمشید اسکندر مکان | چون مهدی آخر زمان، عدل هویدا داشته | |
ایوانش جنت را بدل، جام از کفش کوثر عمل | اصوات غلمان زین غزل ابیات غرا داشته |