خاقانی (قصاید)/دل روی مراد از آن ندیده است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (دل روی مراد از آن ندیده است) از خاقانی |
' |
دل روی مراد از آن ندیده است | کز اهل دلی نشان ندیده است | |
دل هر دو جهان سه باره پیمود | یک اهل در این میان ندیده است | |
در شیب و فراز این دو منزل | یک پیک وفا روان ندیده است | |
چرخ آمده کعبتین بینقش | کس نقش وفا از آن ندیده است | |
جنسی که من از جهان ندیدم | پیش از من هم جهان ندیده است | |
از منقطعان راه امید | یک تن رصد امان ندیده است | |
روز آمد و روز شد جهان را | کس یک پی کاروان ندیده است | |
تا پشت وفا زمانه بشکست | کس راستی از زمان ندیده است | |
از پشت شکستهی وفا به | بازوی فلک کمان ندیده است | |
خاقانی سود و مایهی عمر | الا ز زبان زیان ندیده است | |
آویختگی سر ترازو | الا ز سر زبان ندیده است | |
عالم ز همه ملوک عالم | جنس ملک اخستان ندیده است | |
خاقان کبیر، کز جلالت | آن دید که خضر خان ندیده است | |
شروان شه آفتاب دولت | کورا دوم آسمان ندیده است | |
جمشید کیان که دین جز او را | روئینتن هفت خوان ندیده است | |
گو در ملک اخستان نگر آنک | کیخسرو باستان ندیده است | |
گو رایت بوالمظفری بین | آنک اختر کاویان ندیده است | |
گویند که مرز تور و ایران | چون رستم پهلوان ندیده است | |
آن کیست که در صف غلامانش | صد رستم سیستان ندیده است | |
بر نیزهی او سماک رامح | کمتر ز زحل سنان ندیده است | |
جز بانو و شاه کوه و دریا | کس در یک دودمان ندیده است | |
دو ابر و دو آفتاب و دو بحر | کس جز کف هر دوان ندیده است | |
دو روح و دو نور کس جز ایشان | بر یک سر خوان و خان ندیده است | |
گیتی افق سپهر عصمت | جز حضرت بانوان ندیده است | |
جمشید ملک نظیر بلقیس | جز بانوی کامران ندیده است | |
قیدافهی مملکت که دهرش | جز رابعهی کیان ندیده است | |
او رابعهی بنات نعش است | خود رابعه کس چنان ندیده است | |
جز نه زن سیدش به ده نوع | کس مثل به صد قران ندیده است | |
رح القدس آن صفا کز او دید | از مریم پاک جان ندیده است | |
بر پردهی مریم دوم چرخ | جز قیصر پاسبان ندیده است | |
از قصر جلالتش به صد دور | خورشید یک آستان ندیده است | |
یک خوان شرف نساخت کایام | سیمرغش مورخوان ندیده است | |
برخوان کفش طفیل امید | جز رضوان میزبان ندیده است | |
در مجلس و خوانش چاشنی گیر | جز جنت نقلدان ندیده است | |
هر سو که همای بخت پرید | الا درش آشیان ندیده است | |
تا نخل گرفت بوی عدلش | کس در رطب استخوان ندیده است | |
بیند قلمش به گاه توقیع | هرک آتش در فشان ندیده است | |
تا نامد مهد دولت او | کس شروان خیروان ندیده است | |
ملاح خرد به کشتی وهم | در بحر دلش کران ندیده است | |
در جنب سخاش بحر و کان را | کس قوت امتحان ندیده است | |
زین پس کفش آفتاب بخشد | کاندر خور بخش کان ندیده است | |
کس بیکف راد صفوة الدین | در جسم کرم روان ندیده است | |
در پرده نهان چو راز غیب است | غیب از دل خود نهان ندیده است | |
چون کعبه مجاور حجاب است | آن کعبه که کس عیان ندیده است | |
ذات ملکه است جنت عدن | کس جنت بیگمان ندیده است | |
شاه ادریس است و خود جز ادریس | از مردان کس جنان ندیده است | |
بر نه فلک او ستارهی قطب | کس قطب سبک عنان ندیده است | |
با قطب جز این دو قرة العین | کس مرقد فرقدان ندیده است | |
بر روس و حبش که روز و شب راست | جز داغ ادب نشان ندیده است | |
این روس و حبش دو خادمش دان | کاین خادم روی آن ندیده است | |
ای بانوی خاندان جمشید | جم زین به خاندان ندیده است | |
ای ساره صفات و آسیه زهد | کس چون تو زبیده سان ندیده است | |
هر کس که ثنات بر زبان راند | جز کوثر در دهان ندیده است | |
بر آتش هر که مدح راند | جز طوبی و ضیمران ندیده است | |
خاک در تو هر آنکه بوسید | جز گوهر رایگان ندیده است | |
چون تو ملکه نبود و چون من | کس شاعر مدح خوان ندیده است | |
من دانم داستان مدحت | کس زین به داستان ندیده است | |
آن دید ضمیرم از ثنایت | کز نیسان بوستان ندیده است | |
و آن بیند بزمت از زبانم | کز بلبل گلستان ندیده است | |
ذکر تو به باغ خاطر من | شاخی است که مهرگان ندیده است | |
این مدحت تازه بر در تو | مشکی است که پرنیان ندیده است | |
بنده ز دکان شعر برخاست | چون بازاری در آن ندیده است | |
حلاج، دکان گذاشت ایراک | جز آتش در دکان ندیده است | |
بانوی جهان نپرسدش حال | کو حال دل نوان ندیده است | |
از هیچ کسی به هیچ دردی | تسکین شفارسان ندیده است | |
از هر که علاج خواست الا | درد دل ناتوان ندیده است | |
قرب دو سه سال هست کز شاه | یک حرمت و نیم نان ندیده است | |
اقطاع و برات رفت و از کس | یک پرسش غم نشان ندیده است | |
شاه است گران سر ار چه رنجی | زین بندهی جان گران ندیده است | |
گفته است به ترک خدمت اکنون | کانعام خدایگان ندیده است | |
دستوری خواهد از خداوند | کز درگه شه مکان ندیده است | |
زنهاری توست و از تو بهتر | یک داور مهربان ندیده است | |
خواهد ز تو استعانت ایرا | بهتر ز تو مستعان ندیده است | |
دادش بده و فغانش بشنو | کاندوخته جز فغان ندیده است | |
این شعر وداعی از زبانم | سحر است و کس این بیان ندیده است | |
مرغ دو زبان چو کلک من کس | بر گلبن ده بنان ندیده است | |
بر نطق سوارم و عطارد | این مرکب، زیر ران ندیده است | |
باغی است بقای بانوی عصر | کز باد فنا، خزان ندیده است | |
بر لوح فرشته نامش ایام | جز بانوی انس و جان ندیده است | |
صد عید چنین ضمان کند عمر | دولت به ازین ضمان ندیده است |