خاقانی (قصاید)/در این دامگاه ارچه همدم ندارم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (در این دامگاه ارچه همدم ندارم) از خاقانی |
' |
در این دامگاه ارچه همدم ندارم | بحمدالله از هیچ غم غم ندارم | |
مرا با غم از نیستی هست سری | که کس را در این باب محرم ندارم | |
ندارم دل خلق و گر راست خواهی | سر صحبت خویشتن هم ندارم | |
چو از عالم خویش بیگانه گشتم | سر خویشی هر دو عالم ندارم | |
به سیمرغ مانم ز روی حقیقت | که از هیچ مخلوق همدم ندارم | |
به نام و به وحدت چنو سر فرازم | که این هر دو معنی ازو کم ندارم | |
مرا کشت زاری است در طینت دل | که حاجت به حوا و آدم ندارم | |
مرا عز و ذلی است در راه همت | که پروای موسی و بلعم ندارم | |
به پیش کس از بهر یک خندهی خوش | قد خویش چون ماه نو خم ندارم | |
چو در سبز پوشان بالا رسیدم | دگر جامهی حرص معلم ندارم | |
به کافور عزلت خنک شد دل من | سزد گر ز مشک عمل شم ندارم | |
دهان خشک و دل خستهام لیکن از کس | تمنای جلاب و مرهم ندارم | |
به پا ز هر کس نگرم گرچه بر خوان | یکی لقمه بیشربت سم ندارم | |
به دیو امل عقل غره نسازم | به باد طمع طبع خرم ندارم | |
مرا باد و دیو است خارم اگرچه | سلیمان نیم حکم و خاتم ندارم | |
پیاده نباشم ز اسباب دانش | گر اسباب دنیا فراهم ندارم | |
هنر درخور معرکه دارم آخر | اگر ساخت درخورد ادهم ندارم | |
از آنم به ماتم که زنده است نفسم | چو مرد از پسش هیچ ماتم ندارم | |
گلستان جان آرزومند آب است | از آن دیده را هیچ بینم ندارم | |
چو از حبس این چار ارکان گذشتم | طربگاه جز هفت طارم ندارم | |
اگرچه بریده پرم، جای شکر است | که بند قفس سخت محکم ندارم | |
برآرم پر و برپرم کشیانه | به از قبهی چرخ اعظم ندارم | |
نه خاقانیم گر همی عزم تحویل | مصمم از این کلبهی غم ندارم | |
مرا پای بسته است خاقانی ایدر | چرا عزم رفتن مصمم ندارم | |
همانا که این رخصت از بهر خدمت | ز درگاه صدر معظم ندارم | |
امام امم ناصر الدین که در دین | امامت جز او را مسلم ندارم | |
براهیم خوشنام کز مدحش الا | صفات براهیم ادهم ندارم | |
فلک خورد سوگند بر همت او | که در کون جز تو مقدم ندارم | |
ز خصمی که ناقص فتاده است نفسش | کمال تو را هیچ مبهم ندارم | |
گر او هست دجال خلقت برغمش | تو را کم ز عیسی مریم ندارم | |
وگر فعل ارقم کند من که چرخم | زمرد جز از بهر ارقم ندارم | |
زهی دین طرازی که بینقش نامت | در آفاق یک حرف معجم ندارم | |
از آنگه که خاک درت سرمه کردم | به چشم سعادت درون نم ندارم | |
اگرچه ز انصاف با دشمن و دوست | دم مدح رانم سر ذم ندارم | |
به دنبال تو چون سگی برنیایم | که طبع هنر کم ز ضیغم ندارم | |
اگر تن به حضرت نیارم عجب نی | که رخشی سزاوار رستم ندارم | |
رخ از آب زمزم نشویم ازیرا | که آلودهام روی زمزم ندارم | |
ز صدر تو گر غائبم جز به شکرت | زبان بر ثنای دمادم ندارم | |
دعاهات گفتم به خیرات بپذیر | اگرچه دعای مقسم ندارم |