خاقانی (قصاید)/بیباغ رخت جهان مبینام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (بیباغ رخت جهان مبینام) از خاقانی |
' |
بیباغ رخت جهان مبینام | بیداغ غمت روان مبینام | |
بیوصل تو کاصل شادمانی است | تن را دل شادمان مبینام | |
بیلطف تو کب زندگانی است | از آتش غم امان مبینام | |
دل زنده شدی به بوی بویت | کان بوی ز دل نهان مبینام | |
بیبوی تو کاشنای جان است | رنگی ز حیات جان مبینام | |
تا جان گرو دمی است با جان | جز داو غمت روان مبینام | |
بر دیدهیخویش چون کبوتر | جز نام تو جاودان مبینام | |
بیسرو قد تو جعد شمشاد | بر جبهت بوستان مبینام | |
یک دانهی آفتاب بیتو | بر گردن آسمان مبینام | |
از دانهی دل ز کشت شادی | یک خوشه به سالیان مبینام | |
در آینهی دل از خیالت | جز صورت جان عیان مبینام | |
در آینهی خیالت از خود | جز موی خیال سان مبینام | |
تا وصل تو زان جهان نیاید | دل را سر این جهان مبینام | |
جز اشک وداعی من و تو | طوفان جهان ستان مبینام | |
چون حقهی سینه برگشایم | جز نام تو در میان مبینام | |
گر عمر کران کنم به سودات | سودای تو را کران مبینام | |
گفتی دگری کنی، مفرمای | کاین در ورق گمان مبینام | |
بیتو من و عیش حاشلله | کز خواب خیال آن مبینام | |
خاقانی را ز دل چه پرسی | کانست که کس چنان مبینام | |
حالی که به دشمنان نخواهم | حسب دل دوستان مبینام | |
غمخوار تو را به خاک تبریز | جز خاک تو غم نشان مبینام |