خاقانی (قصاید)/به جوی سلامت کس آبی نبیند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (به جوی سلامت کس آبی نبیند) از خاقانی |
' |
به جوی سلامت کس آبی نبیند | رخ آرزو بینقابی نبیند | |
نبیند دل آوخ به خواب اهل دردی | که در دیدهی بخت خوابی نبیند | |
همه نقب دل بر خراب آید آوخ | چرا گنجی اندر خرابی نبیند | |
اگر عالم خاک طوفان بگیرد | دل تشنه الا سرابی نبیند | |
کسی برنیارد سر از جیب دولت | که در گردن از زه طنابی نبیند | |
دل افسرده مانده است چون نفسرد دل | که از آتش لهو تابی نبیند | |
رطب سبز رنگ است کی سرخ گردد | که آب مه و ماه آبی نبیند | |
همه عالم انصاف جویند و ندهند | از این جا کس انصاف یابی نبیند | |
اگر سالها دل در داد کوبد | بجز بانگ حلقه جوابی نبیند | |
چو موقوف رزق است عمر آن نکوتر | که رزق آمدن را شتابی نبیند | |
جهان کشت زرد وفا دارد آوخ | کز ابر کرم فتح بابی نبیند | |
به ترک سخن گفت خاقانی ایرا | طراز سخن را بس آبی نبیند | |
نگوید عزل و آفرین هم نخواند | که معشوق و مالک رقابی نبیند | |
لسان الطیورش فرو بست ازیرا | جهان را سلیمان جنابی نبیند | |
بسا آب کافسرده ماند به سایه | که بالای سر افتابی نبیند | |
بسا تین که ضایع شود در بساتین | کز انجیر خواران غرابی نبیند |