خاقانی (قصاید)/آوازهی رحیل شنیدم به صبحگاه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (آوازهی رحیل شنیدم به صبحگاه) از خاقانی |
' |
آوازهی رحیل شنیدم به صبحگاه | با شبروان دواسبه دویدم به صبحگاه | |
با بختیان همت و با پختگان درد | راه هزار ساله بریدم به صبحگاه | |
رستم ز چار آخور سنگین روزگار | در هشت باغ عشق چریدم به صبحگاه | |
دیدم که گنج خانهی غیب است پیش روی | پشت از برای نقب خمیدم به صبحگاه | |
کردم ز سنگ ریزهی ره توتیای چشم | تا آنچه کس ندید بدیدم به صبحگاه | |
کشتم به باد سرد چراغ فلک چنانک | بوی چراغ کشته شنیدم به صبحگاه | |
بسیار گرد پردهی خاصان برآمدم | آخر درون پرده خزیدم به صبحگاه | |
هر شرب سرد کرده که دل چاشنی گرفت | با بانگ نوش نوش چشیدم به صبحگاه | |
خورشید خاک شد ز پی جرعه یافتن | آن دم که جام جام کشیدم به صبحگاه | |
زان جام جم که تا خط بغداد داشتی | بیش از هزار دجله مزیدم به صبحگاه | |
نتواند آفتاب رفو کردن آن لباس | کاندر سماع عشق دریدم به صبحگاه | |
امروز سرخ روئی من دانی از چه خاست | زان کاتش نیاز دمیدم به صبحگاه | |
خاقانی مسیح سخن را به نقد عمر | دوش از درخت باز خریدم به صبحگاه |