خاقانی (غزلیات)/طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را
' | خاقانی (غزلیات) (طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را) از خاقانی |
' |
طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را خوی تو یاریگر است یار بدآموز را دستخوش تو منم دست جفا برگشای بر دل من برگمار تیر جگردوز را از پی آن را که شب پردهی راز من است خواهم کز دود دل پرده کنم روز را لیک ز بیم رقیب وز پی نفی گمان راه برون بستهام آه درون سوز را دل چه شناسد که چیست قیمت سودای تو قدر تو چه داند صدف در شبافروز را گر اثر روی تو سوی گلستان رسد باد صبا رد کند تحفهی نوروز را تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد بو که درآرد به مهر آن دل کین توز را