خاقانی (ترجیعات)/سر چو آه عاشقان برکرد صبح
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (ترجیعات) (سر چو آه عاشقان برکرد صبح) از خاقانی |
' |
سر چو آه عاشقان برکرد صبح | عطر آتش زای برکرد صبح | |
از شرار آه مشتاقان دل | آتش عنبرفشان برکرد صبح | |
بر قوارهی ماه سحری کرد چرخ | تا سر از خواب گران برکرد صبح | |
تا کند سیمین قواره در زمین | سر ز جیب آسمان برکرد صبح | |
خواب چشم ساقیان بست آشکار | دود رنگین کز نهان برکرد صبح | |
ز آتشی کافتاد از حراق شب | شمع در صحرای جان برکرد صبح | |
چون قراسنقر گریزان شد به راه | آق سنقر دیدبان برکرد صبح | |
چون به دست چپ طراز چرخ دید | نقش والفجرش برکرد صبح | |
کشتی زر هم کنون آمد پدید | کانک آنک بادبان برکرد صبح | |
جام را گنج فریدون خون بهاست | چون درفش کاویان برکرد صبح | |
از پی نوروز تا در جل کشند | زین به گلگون جهان برکرد صبح | |
گوئی اینک بر دژ زرین روس | رایت شاه اخستان برکرد صبح | |
عنصر اقبال و جان مملکت | گوهر تایید کان مملکت | |
جام چون گل عطر جان آمیخته | لعل با زر در دهان آمیخته | |
دست صبح از عنبر و کافور و مشک | صد مثلث رایگان آمیخته | |
ساغر از یاقوت و مروارید و زر | صد مفرح در زمان آمیخته | |
در دل خم خون شده جان پری | با تن مردم چو جان آمیخته | |
در سفال خم نگر زراب می | آتش اندر ضیمران آمیخته | |
آن می و نارنج را گر کس ندید | با شفق صبح آنچنان آمیخته | |
از پی تعویذ جان عاشقان | آب مشک و زعفران آمیخته | |
روی و موی شاهدان چون آبنوس | روز و شب در یک مکان آمیخته | |
از نثار جام زر بر فرق خاک | جرعه بین با خاک جان آمیخته | |
جام می چون لوح طفلان سرخ و زرد | نو بهاری با خزان آمیخته | |
روز و شب را ز آشتی با یکدگر | دولت شاه اخستان آمیخته | |
خسرو مشرق جلال الدین که کرد | ذوالجلالش کامران مملکت | |
شاهد روز از نهان آمد برون | خوانچهی زر ز آسمان آمد برون | |
چهرهی آن شاهد زربفت پوش | از نقاب پرنیان آمد برون | |
شاهد و شاه از قبای فستقی | همچو فستق ز استخوان آمد برون | |
نقب در دیوار مشرق برد صبح | خشت زرین ز آن میان آمد برون | |
نعرهی مرغان برآمد کالصبوح | بیدلی از بند جان آمد برون | |
بامدادن سوی مسجد میشدم | پیری از کوی مغان آمد برون | |
من به بانگ مذنان کز میکده | بانگ مرغ زند خوان آمد برون | |
عاشقی توبه شکسته همچو من | از طواف خمستان آمد برون | |
دست من بگرفت و درمیخانه برد | با من از راه نهان آمد برون | |
گفت می خور تابرون آیی ز پوست | لاله نیز از پوست ز آن آمد برون | |
می خوری به کز ریا طاعت کنی | گفتم و تیر از کمان آمد برون | |
پای رندان بوسه زن خاقانیا | خاصه پایی کز جهان آمد برون | |
از حجاب غیب چون ماه از غمام | نصرت شاه اخستان آمد برون | |
داور اسلام خاقان کبیر | عدل را نوشیروان مملکت | |
ساقی دریاکشان آخر کجاست | ساغر کشتی نشان آخر کجاست | |
کشتی زرین در او دریای لعل | از حبابش بادبان آخر کجاست | |
از مسام گاو سیمین در صبوح | ارزن زرین روان آخر کجاست | |
از پی سی طفل را در یک بساط | آن سه لعبت ز استخوان آخر کجاست | |
این حریفان جمله مستان میاند | مست عشقی ز آن میان آخر کجاست | |
از زکات جرعهی مستان وقت | یک زمین سیراب جان آخر کجاست | |
بربط نالان چو طفلان از زدن | در کنار دایگان آخر کجاست | |
نای چون شاه حبش در پیش و پس | ده غلامش پاسبان آخر کجاست | |
بر سر رگهای بازوی رباب | نشتر راحت رسان آخر کجاست | |
چنگ چون زالی سرافکنده ز شرم | گیسوان در پاکشان آخر کجاست | |
راوی خاقانی اینک مرحبا | مدحت شاه اخستان آخر کجاست | |
تاجدار کشور پنجم که هست | کیقباد خاندان مملکت | |
تیغ خورشید از جهان پوشیدهاند | در هوا خفتان از آن پوشیدهاند | |
تا هوا کبریت رنگ آمد ز چرخ | آتش سیماب سان پوشیدهاند | |
گرچه از کبریت بفروزد چراغ | زو چراغ آسمان پوشیدهاند | |
وقت سرد است آتش افزون کن کز ابر | چشمهی آتشفشان پوشیدهاند | |
کعبه ز آتش ساز چون بر فرق کوه | چادر احرامیان پوشیدهاند | |
از شعاع آتش اینک صد دواج | در عذار شبستان پوشیدهاند | |
وز مزاج می به روی خاصگان | صد دواج رایگان پوشیدهاند | |
آن تنوره پیشتر کش کز تفش | در بنفشه ارغوان پوشیدهاند | |
خیل زنگی را چو شد در پنجره | شعر چینی در زمان پوشیدهاند | |
خلعت اسکندر رومی مگر | در شه هندوستان پوشیدهاند | |
زعفران در شب شود رنگین و باز | شب به رنگ زعفران پوشیدهاند | |
در زحل گوئی شعاع آفتاب | از کف شاه اخستان پوشیدهاند | |
مصطفی عزم و علی رزمی که هست | ذوالفقارش پاسبان مملکت | |
خیل دی ماهی نهان کرد آفتاب | چشمه بر ماهی روان کرد آفتاب | |
یوسف آسا چون به دلو از چاه رست | تخت شاهی را مکان کرد آفتاب | |
مهره آورد از سر افعی برون | در سر ماهی عیان کرد آفتاب | |
افعی دی را همه تن زهر دید | چون گوزن آهنگ آن کرد آفتاب | |
خاتم ملک سلیمانی نگر | کاندر آن ماهی نهان کرد آفتاب | |
از پی پنجاهه در ماهی خوران | بهر عیسی نزل خوان کرد آفتاب | |
وقت را از ماهی بریان چرخ | روز نو را میهمان کرد آفتاب | |
وز پی بریانی و سور بهار | گوسفندان را نشان کرد آفتاب | |
از پی تیر بلور انداختن | توز رنگین بر کمان کرد آفتاب | |
پارهای پیراست از دامان شب | روز را در بادبان کرد آفتاب | |
تاج بربود از سر مهراج زنگ | یارهی طمغاج خان کرد آفتاب | |
خلعت انصاف میدوزد مگر | خدمت شاه اخستان کرد آفتاب | |
شهریاری کز کف و شمشیر اوست | ابر و برق آسمان مملکت | |
عدلش ار مهدی نشان برخاستی | ظلم دجال از جهان برخاستی | |
طوطی از خزران نشیمن ساختی | سنقر از هندوستان برخاستی | |
وآنکه مهدی بر گمان داند که هست | گر در او دیدی گمان برخاستی | |
عدلش ار بند طبایع نامدی | چار طوفان هر زمان برخاستی | |
گر نکردستی قیامت عدل او | خود قیامت ناگهان برخاستی | |
ورنه قدرش داشتی طاق فلک | کرسی خاک از میان برخاستی | |
فرق کوه ار بار قهرش یافتی | پشت خم چون آسمان برخاستی | |
گر سکندر زنده ماندی تاکنون | پیشش از تخت کیان برخاستی | |
گر به زه ماندی کمان بهرام را | لرز تیر از استخوان برخاستی | |
بر کمان چون بازوی شه خم زدی | قاب قوسین زین و آن برخاستی | |
زین خلف جان پدر شاد است شاد | کاش کز خواب گران برخاستی | |
دولت بیدار دیدی جاودان | گر ز خواب جاودان برخاستی | |
او روان شاد است تا فرزند اوست | صورت عدل و روان مملکت | |
حیدر آتش سنان آمد به رزم | رستم آرش کمان آمد به رزم | |
خصم چون سگ در پس زانو نشست | کو چو شیر سیستان آمد به رزم | |
سومنات ظلم را محمودوار | برق زد تا ابرسان آمد به رزم | |
بر زبان تیغ او در شان ملک | وحی نصرت ز آسمان آمد به رزم | |
رنگ جبریل است تیغش را بلی | بر زبانش وحی از آن آمد به رزم | |
در کف شاه آن یمانی تیغ را | آسمان مکی فسان آمد به رزم | |
شاه چون خورشید و در کف جو زهر | با کمند خیزران آمد به رزم | |
خصم شد درهم شکسته چون کمند | کان کمندش در میان آمد به رزم | |
خصم را چون در کمندش ماند حلق | بس خناقش کنزمان آمد به رزم | |
خصم در جان کندن آمد چون چراغ | ز آن فواقش در دهان آمد به رزم | |
شاه را بین کعبهای بر بوقبیس | چون کمیتش زیر ران آمد به رزم | |
کس سلیمان دید دیوی زیر ران | او بر آن مرکب چنان آمد به رزم | |
دشمنش بس دور ماند از تاج و تخت | خرمگس گم شد ز خوان مملکت | |
لشکر عزمش جهان خواهد گشاد | کز کمین فتح ران خواهد گشاد | |
عزم او چون مهرهای خواهد نشاند | ششدر هفت آسمان خواهد گشاد | |
عدل او بر تشنگان تف ظلم | چشمهی آب امان خواهد گشاد | |
ز آرزوی قطرهی ابر سخاش | چون صدف دریا دهان خواهد گشاد | |
پر کرکس بین به رنگ خرمگس | یغلغی را کز کمان خواهد گشاد | |
نیش فصاد اجل پیکان اوست | کو همه رگهای جان خواهد گشاد | |
چون منوچهر از جهان شد طرفه نیست | کز جهان شاه اخستان خواهد گشاد | |
برکشد تیغ آفتاب آنگه که چرخ | خنجر صبح از میان خواهد گشاد | |
باز گفتم کز پی بانگ ملک | حصن در بند از سنان خواهد گشاد | |
راست آمد فال و میگویم کنون | روس را در بند سان خواهد گشان | |
خاطرم بر سمع این شمع کیان | مشکل سمع الکیان خواهد گشاد | |
دزد این درهاست از عقد سخن | هرکه درهای بیان خواهد گشاد | |
من زبان روزگارم بر درش | چون سر تیغش زبان مملکت | |
شاه اسکندر مکان باد از ظفر | دست خضرش در عنان باد از ظفر | |
گر به ملک افراسیاب آمد عدو | شاه کیخسرو مکان باد از ظفر | |
ور عدو بیژن شبیخون است شاه | رستم توران ستان باد از ظفر | |
میر بابک در ظلال دولتش | اردشیر بابکان باد از ظفر | |
مهر تیغ تازیانهاش با دو قطب | میخ نعل تازیان باد از ظفر | |
نیزهی دستش که چون شام اسمر است | چون شفق احمر سنان باد از ظفر | |
از غلامان سرایش هر وشاق | بر عراقین پهلوان باد از ظفر | |
وز دلیران سپاهش هر سوار | رزم را الب ارسلان باد از ظفر | |
چرخ چون شد سبز خنگ از نور روز | دولتش را زیر ران باد از ظفر | |
تیغ حصرم رنگ شاه از خون خصم | روز میدان میفشان باد از ظفر | |
بر نگین خاتم او تا ابد | کنیت شاه اخستان باد از ظفر | |
بر حریر رایت او روز فتح | جاء نصر الله نشان باد از ظفر | |
باد گردون در ضمان دولتش | دولت او در ضمان مملکت |