خاقانی (غزلیات)/گر مدعی نهای غم جانان به جان طلب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (گر مدعی نهای غم جانان به جان طلب) از خاقانی |
' |
گر مدعی نهای غم جانان به جان طلب جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب خون خرد بریز و دیت بر عدم نویس برگ هوا بساز و نثار از روان طلب دی یاسجی ز ترکش جانانت گم شده است دل و اشکاف و یاسح او در میان طلب گر نیست گشتی از خود و با تو توئی نماند از نیستی در آینهی دل نشان طلب تا از طلب به یافت رسی سالهاست راه بس کن حدیث یافت طلب را به جان طلب خاقانیا پیاده شو از جان که دل توراست بر دل سوار گرد و فلک در عنان طلب اقطاع این سوار ورای خرد شناس میدان این براق برون از جهان طلب