خاقانی (غزلیات)/هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد) از خاقانی |
' |
هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد | در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد | |
کافر که رخش بیند با معجزهی لعلش | تسبیح در آویزد، زنار دراندازد | |
دلها به خروش آید چون زلف برافشاند | جانها به سجود آید چون پرده براندازد | |
در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد | در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد | |
شکرانهی آن روزی کاید به شکار دل | من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد | |
از روی کله داری بر فرق سراندازان | از سنگدلی هر دم سنگی دگر اندازد | |
هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم | در عشق چنین باید آن کس که سراندازد | |
این تحفهی طبعی را بطراز و به دریا ده | باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد | |
تا تازه کند نامش در بارگه شاهی | کافلاک به نام او طرز دگر اندازد |