خاقانی (غزلیات)/مرا روزی نپرسی کخر ای غمخوار من چونی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (مرا روزی نپرسی کخر ای غمخوار من چونی) از خاقانی |
' |
مرا روزی نپرسی کخر ای غمخوار من چونی | دل بیمار تو چون است و تو در تیمار من چونی | |
گرفتم درد دل بینی و جان دارو نفرمایی | عفی الله پرسشی فرما که ای بیمار من چونی | |
زبان عشق میدانی ز حالم وا نمیپرسی | جگر خواری مکن واپرس کای غمخوار من چونی | |
در آب دیده میبینی که چون غرقم به دیدارت | نمیپرسی مرا کای تشنهی دیدار من چونی | |
امیدم در زمین کردی که کارت بر فلک سازم | زهی فارغ ز کار من چنین در کار من چونی | |
میان خاک و خون چون صید غلطان است خاقانی | نگوئی کای وفادار جفا بردار من چونی | |
تو دانی کز سگان کیستم هم بر سر کویت | سگ کویت نمیپرسد مرا کای یار من چونی | |
تو نیز آموختی از شاه ایران کز خداوندی | نمیپرسد که ای طوطی شکر بار من چونی؟ |