خاقانی (غزلیات)/ز باغ عافیت بوئی ندارم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (ز باغ عافیت بوئی ندارم) از خاقانی |
' |
ز باغ عافیت بوئی ندارم | که دل گم گشت و دلجویی ندارم | |
بنالم کرزوبخشی ندیدم | بگریم کشنارویی ندارم | |
برانم بازوی خون از رگ چشم | که با غم زور بازویی ندارم | |
فلک پل بر دلم خواهد شکستن | کز آب عافیت جویی ندارم | |
بسازم مجلسی از سایهی خویش | که آنجا مجلس آشویی ندارم | |
چه پویم بر پی مردان عالم | کز آن سر مرحباگویی ندارم | |
بهر مویی مرا واخواست از کیست | که اینجا محرم مویی ندارم | |
گر از حلوای هر خوان بینصیبم | نه سکبای هر ابرویی ندارم | |
در این عالم که آب روی من رفت | بدان عالم شدن رویی ندارم | |
من آن زن فعلم از حیض خجالت | که بکری دارم و شویی ندارم | |
نه خاقانی من است و من نه اویم | که تاب درد چون اویی ندارم |