حسن ماهرویان بیدل شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو


تلخ است کام جانم ساقی بیار جامی تا خود به یاد لعلش شیرین کنیم کامی




پیداست مهر رویش از زیر زلف مشکین کالبدر فی الغمام والنور فی الظلامی




گیسوش لیلة القدر رخساره مطلع الفجر جز ماه من که دارد صبح چنین و شامی




در حسن ماهرویان گفتم سخن کم و بیش دیدم چو ماه رویت قد انتهی الکلامی




از عشق گلرخانم ناصح چه میدهی پند مازال بالنصیحه مازاد بالملامی




با طوف کویت ای مه ما را سر حرم نیست بالله یا حبیبی والبیت والمقامی




هر سو گشاده تیری خوبان به قصد صیدی یا لیت یقتلونی من هذه السهامی




شد مدتی که از دوست نامد بسوی بیدل نه قاصدی نه حرفی نه نامه نه پیامی



M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۰۴ (UTC)––––