حافظ (غزلیات)/گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' حافظ (غزلیات) (گل در بر و می در کف و معشوق به کام است)
از حافظ
'


گل در بر و مِی در کف و معشوق به کام است سُلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب در مجلس ما ماهِ رُخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است؛ ولیکن بی روی تو، ای سرو گل اندام، حرام است
گوشم همه بر قول نِی و نغمه‌ی چنگ است چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر مَیامیز که ما را هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شِکّر زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است همواره مرا کوی خرابات مُقام است
از ننگ چه گویی؟ که مرا نام ز ننگ است! وز نام چه پرسی؟ که مرا ننگ ز نام است
مِی‌خواره و سرگشته و رندیم و نظرباز وآن کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟
با محتسبم عیب مگویید، که او نیز پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
حافظ! منشین بی مِی و معشوق زمانی کایّام گل و یاسمن و عید صیام است