حافظ (غزلیات)/که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی) از حافظ |
' |
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی | که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی | |
شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم | که به همت عزیزان برسم به نیک نامی | |
تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن | که بضاعتی نداریم و فکندهایم دامی | |
عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود | نه به نامه پیامی نه به خامه سلامی | |
اگر این شراب خام است اگر آن حریف پخته | به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی | |
ز رهم میفکن ای شیخ به دانههای تسبیح | که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی | |
سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش | که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی | |
به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت | که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی | |
بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ | که چنان کشندهای را نکند کس انتقامی |