حافظ (غزلیات)/ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است) از حافظ |
' |
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است | ببین که در طلبت حال مردمان چون است | |
به یاد لعل تو و چشم مست مِیگونت | ز جامِ غم مِی لَعلی که میخورم خون است | |
ز مشرقِ سرِ کو آفتاب طلعت تو | اگر طلوع کند طالعم همایون است | |
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است | شکنج طُرّه لیلی مقام مجنون است | |
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است | سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است | |
ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی | که رنج خاطرم از جورِ دورِ گردون است | |
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز | کنارِ دامنِ من همچو رود جیحون است | |
چگونه شاد شود اندرون غمگینم | به اختیار که از اختیار بیرون است | |
ز بیخودی طلبِ یار میکند حافظ | چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است |