حافظ (غزلیات)/روزگاریست که سودای بتان دین من است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (روزگاریست که سودای بتان دین من است) از حافظ |
' |
روزگاریست که سودایِ بُتان دین من است | غم این کار، نشاط دل غمگین من است | |
دیدن روی تو را دیدهٔ جانبین باید | وین کجا مرتبهٔ چشم جهانبین من است | |
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر | از مَه روی تو و اشک چو پروین من است | |
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد | خلق را وردِ زبان مدحت و تحسین من است | |
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار | کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است | |
واعظ شحنهشناس این عظمت گو مفروش | زآن که منزلگه سلطان دل مسکین من است | |
یارب این کعبه مقصود تماشاگه کیست | که مُغیلان طریقش گُل و نسرین من است | |
حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان | که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است |