حافظ (غزلیات)/حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت) از حافظ |
' |
حُسنت به اتفاقِ ملاحت، جهان گرفت | آری، به اتفاق، جهان میتوان گرفت | |
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع | شکر خدا، که سرِّ دلش در زبان گرفت | |
زین آتش نهفته که در سینه من است | خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت | |
میخواست گُل که دم زند از رنگ و بوی دوست | از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت | |
آسوده بر کنار، چو پرگار میشدم | دوران، چو نقطه، عاقبتم در میان گرفت | |
آن روز شوقِ ساغرِ مِی خِرمَنم بسوخت | کآتش ز عکسِ عارضِ ساقی در آن گرفت | |
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان | زین فتنهها که دامن آخِرزمان گرفت | |
مِی خور! که هر که آخر کار جهان بدید | از غم سبک برآمد و رَطل گران گرفت | |
بر برگِ گُل، به خونِ شقایق نوشتهاند: | «کآن کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت» | |
حافظ! چو آب لطف ز نظم تو میچکد | حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت؟ |