حافظ (غزلیات)/بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
نسخهٔ تاریخ ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۵:۳۳ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | حافظ (غزلیات) (بی مهر رخت روز مرا نور نماندست) از حافظ |
' |
بی مِهر رُخَت روز مرا نور نماندست وز عُمر مرا جز شب دِیجور نماندست هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم دور از رخ تو، چشم مرا نور نماندست میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت : «هیهات از این گوشه که معمور نماندست» وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت از دولت هجر تو کُنون دور نماندست نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید دور از رُخَت این خستهی رنجور نماندست صبر است مرا چاره هجران تو؛ لیکن چون صبر توان کرد؟ که مقدور نماندست در هجر تو گر چشم مرا آب روان است گو خون جگر ریز، که معذور نماندست حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده ماتم زده را داعیهی سور نماندست