حافظ (غزلیات)/ای که دایم به خویش مغروری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (ای که دایم به خویش مغروری) از حافظ |
' |
ای که دایم به خویش مغروری | گر تو را عشق نیست معذوری | |
گرد دیوانگان عشق مگرد | که به عقل عقیله مشهوری | |
مستی عشق نیست در سر تو | رو که تو مست آب انگوری | |
روی زرد است و آه دردآلود | عاشقان را دوای رنجوری | |
بگذر از نام و ننگ خود حافظ | ساغر میطلب که مخموری |