جوشن تسلیم فخر شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو




اگر چه نرگس مست تو فتنه انگیز است بلای جان و دل آن طرّۀ دلاویز است




مگر به روز و شب از زلف و رخ نشانی داد که شام مشک فروش است و صبح گلبیز است




مگر به گیسوی شبرنگ خویش شانه کشید که باد صبحدم امروز عنبر آمیز است




بلاست عشق و بود روی خوب ولی نه زین دو اهل نظر را مجال پرهیز است




کجاست ساقی این بزم گو بیار آن جام که یادگار جم و کیقباد و پرویز است




برای دل سپری از حباب باده بساز که دست غصّه دراز است و تیغ غم تیز است




نشاط باده اگر با خیال وصل تو نیست فسرده خاطرم از آن چرا طرب خیز است




بیا به جوشن تسلیمجان و دل آرای چرا که خنجر جور زمانه خونریز است




عراق و فارس مگر تنگ گشت بر دل فخر که گاه مایل بغداد و گاه تبریز است






M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۱۸ (UTC)