جستاری در رابطه با پیوندهای فرهنگی خجند و نیشابور

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جستاری در رابطه با پیوندهای فرهنگی خجند و نیشابور نیشابور
نام کامل این مقاله«گلزار وصل است سیران ما: جستاری درباره پیوندهای فرهنگی خجند و نیشابور»،نوشته لقمان بایمت اف.چاپ شده در ماهنامه کیهان فرهنگی، شماره 237، تیر 1385، صص 43-45.این ماهنامه نقل مقاله را با ذکر منبع و نویسنده آزاد اعلام کرده است.

درست گفته‌اند كه طبيعت، فناناپذير است و هيچ چيز نمي‌تواند در اين دنيا بدون اثر ناپديد شود. اگر، به درستي اين انديشه، شك داشته باشيد به حداقل يك بار به نيشابور –ديار شعر و ادب و حكمت- سري بزنيد. پوشيده نيست كه طبيعت و تاريخ، ظلم فراون بر نهاد اين سرزمين و مردمش كرده است ولي خواهيد ديد هنوز هم اين شهر كهن، گنج‌هاي پربها از گذشتگان به يادگار، در بسترش نگاه داشته است.

هر پديده‌ی كوچك تاريخي كه هم‌اكنون در اين ديار مي‌بينيد، نشانه‌اي است از فرهنگ ايران بزرگ، عصاره‌ي تاريخ و فرهنگ ايران باستان از زبان، رسوم و سنت‌هاي مردم زحمتكش اين خاك و بوم تراوش مي‌كند.

آب و هواي نيشابور، بسيار دلنشين است. تمامي سياحان و زائران، هواي آن را توصيف كرده‌اند. صبح اين ديار پاكيزه، بهشت را به ياد مي‌آورد. من خود، دو بار، صبحگاهان شهر نيشابور را از «فرهنگ‌سراي سيمرغ» تا «باغ ملي» و از «پنجراه» تا آرامگاه «بي بي شطيطه» گردش كردم. اين زماني بود كه اهل نيشابور در خواب و ستاره‌هاي آسمان، هنوز از نظر غايب نشده بود. هر چه ديدم و احساس كردم فقط صفا بود. چنين مي‌پنداشتم كه گويا، نامه‌ي شريفي از بهشت مي‌خواندم و مردم خوابيده را به گشت و گذار صبح نيشابور دعوت مي‌كردم. در ولايت خود، سير و تفريح كردن، فيض و عبادت است:

« چـه جـاي هوا و بهشت و ملك/كه گلزار وصل است سيران ما »

براي من، نيشابور محل تقدس تاريخ است. البته، تنها خجندي اي نيستم كه اين ادعا را دارم. مطالعه نكرده‌ام ولي مطمئنم كه تاكنون در طول تاريخ صدها خجندي، خاك اين ديار را محل تنزه دانسته و صدها نفر ديگر با هزار اميد از تربت پاك بزرگان اين ديار زيارت كرده‌اند.

هم‌اكنون از توصيف احساسات سياحان و زايران خجندي، كار بسيار مشكلي است. اما اشتباه نخواهد بود اگر بگويم در شرايط و اوضاع نامساعد سفر كردن، خود، نياز به اراده‌اي بسيار قوي داشت. از اين رو به صراحت مي‌توان گفت، احساسات آنان و اراده‌ي ايشان گرم‌تر و قوي‌تر از ما بوده‌ است. اما تاريخ، هرگز بي‌اثر نمي‌شود. در هر زماني و از هر مكاني، اثري از تاريخ وجود دارد. وظيفه‌ي وارثان است كه نشانه‌ي اين آثار را پيدا نمايند.

نخستين خجندي اي كه در نيشابور مقيم شده است، شخصي به نام ابوالفضل خجندي بوده است. ابوالفضل خجندي، اسم كاملش؛ احمد بن يعقوب بن عقير بن جنيد بن موسي التميمي، ابوالفضل خجندي است. تاريخ تولد و وفاتش معلوم نيست. ابوالفضل خجندي از جمله مشايخ و محدثان قرون 4 هـ (10 م) نيشابور به شمار مي‌آيد.

طبق نوشته‌ي مورخ -ابوعبدالله حاكم نيشابوري-، اين ابوالفضل خجندي، مقيم شهر نيشابور بوده است، مورخ مزبور، در كتاب خويش -«تاريخ نيشابور»- در فضل «مشايخ حديث از اهل نيشابور»، اسم ابوالفضل خنجدي را یاد كرده و گفته است كه وي مردي كهنسال بود. از نوشته‌هاي مولف كتاب «تاريخ نيشابور» برمي‌آيد كه، ابوالفضل خجندي مدتي چند، مجاور مكه هم بوده است. وي از ابن ابي مسره و از علي بن عبدالعزيز حديث را آموخت. طبق اطلاعات اين مورخ، خجندي صاحب رساله‌هايي در زمينه‌ي حديث بوده است، ولي برخي از تاليفاتش به سرقت رفته است. صاحب كتاب «تاريخ نيشابور» نوشته است كه «ما از او به مسجد جامع حديث خواستيم، او از حفظ بر ما املاء حديث كرد». نيشابوري گفته كه بنا به روايت خودش، او از ابوسعيد حسن بن علي بصري از خراس بن انس، حديث را براي حضار كه حاكم نيشابوري هم از جمله‌ي آن‌ها بوده است، در تاريخ شوال سال 337 ق بيان كرده. عبدالكريك سمعاني در كتاب معروف خويش -«الانساب»- نيز از نام ابوالفضل خجندي ياد كرده و تقريباً گفته‌هاي ابوعبدالله نيشابوري را به تكرار آورده است.

دومين خجندي‌اي كه نام خويش را در صفحه‌ي تاريخ نيشابور ثبت كرده است. ابوعبدالله خجندي است. طبق نوشته‌ي عبدالكريم سمعاني، اسم كامل ابوعبدالله خنجدي، سليمن بن اسرائل بن جابربن قطر بن حبيب بن ابي حبيب خجندي، مكني به ابوعبدالله خجندي است. صاحب كتاب «تاريخ نيشابور» -حاكم نيشابوري- او را در شكل سليمن بن اسرائل ابوعبدالله خجندي ياد كرده است.

تاريخ و تولد ابوعبدالله خجندي معلوم نيست. وي از جمله علماء و محدثان معرف قرن 4هـ/10م به شمار مي‌رفته است. طبق اطلاعات كتاب سمعاني، ابوعبدالله خجندی از عبدبن حميد و فتح بن عمر و وراق بن عبدالله بن عبدالرحمن دارمي و ابراهيم بن حسن همداني و ... حديث آموخت. وي مدتي چند در بغداد ساكن شده و در يكي از مدارس اين شهر تدريس حديث كرد.

ابوعبدالله، شاگردان بسيار داشته است و علي بن عمر السكري، يكي از آن‌ها بوده. طبق اطلاعات سمعاني، ابوعبدالله خجندي بعد از بغداد به نيشابور برگشته و به حديث پرداخت. آن گونه كه از نوشته‌هاي مورخين بر مي‌آيد، ابوعبدالله خجندي از علماء و محدثان معروف نيشابور به شمار مي‎رفته و شاگردان بسياري را در اين شهر، تربيت كرده است و فقيه معروف، ابوالحسن خصر الحسن بن احمد شافعي، از جمله‌ي آن‌ها بوده و در نيشابور از ابوعبدالله خنجدي، درس حديث شنيده است.

ابوالفضل خجندي و ابوعبدالله خجندي كه هر دو از علما و محدثان معروف عصر خود بوده‌اند، در نيشابور ساكن شده‌اند. متاسفانه منابع تاريخي بيش از اين اطلاعات به دست نمي‌دهند. درباره‌ي مجاورت خجندي‌ها به نيشابور در عصرهاي بعدي نيز اطلاعاتي در دست نيست. علت اين سكوت معلوم است. حمله‌ي مغول، نيشابور را از يك شهر عظيم فرهنگي، به ويرانه‌اي تبديل كرد و تمامي آسايش مردم بر باد رفت.

اما هر گونه حمله، قتل و غارت و ظلم و استبداد و ... نمي‌تواند ارتباط معنوي مردم به خصوص فضلا و علما و شعرا را به كلي قطع نمايد. دلبستگي معنوي عارفان قوي‌تر از هر گونه محبت‌هاست.

شيخ كمال خجندي –شاعر و عار معروف قرن 8 هـ (14م) اگر چه در نيشابور نبوده است ولي به بزرگان ادب اين خطه‌ي عرفان‌پرور، به خصوص به شيخ فريدالدين عطار اعتقاد و دلبستگي خاصي داشته است. اين ارادت و محبت عاشقانه و عارفانه، تا اندازه‌اي قوي بوده كه كمال خجندي در غزلياتش بارها ذكر نام شيخ فريد‌الدين عطار را كرده.

چنان‌چه، در غزل معروف خويش «گر بجستن يافت گشتي يار ما» از فريدالدين عطار نيشابوري اين گونه ياد مي‌كند:

كــس دواي مــا و درد ما نيافت چنـــد مي‌جـــويد طبيـب آزار ما
جان و دل در حلقه‌ي سوداي او گـــر بــه هيچ ارزد زهي بازار ما
هــر حكـايت كـــز لب او مي‌كنم بـــوي جـــان مـي‌آيد از گفتار ما
يـــار چــــو بشنيــــد گفتار كمال گفت: مــــولاناي ما، عطــــار ما

اين هم نمونه‌اي است از وجود ريشه‌هاي مهر و اخلاص و نشانه‌هايي از پرتو محبت قلب‌هاي بزرگان خجند نسبت به استادان سخن و ادب فارسي نيشابور در روزگار گذشته، شخص ديگري كه نام و زندگي خويش را به نيشابور پيوند داده است، حكيم و فيلسوف معروف قرن 9 هـ (15-16م) خواجه صائن الدين تركه خجندي اصفهاني است. براي تكفير و مجازات ساختن، صائن‌ الدين تركه براي پاسخ‌گويي به اتهامات امرا از اصفهان به هرات فراخوانده شد. از تفصيل گفت و گوي او با مخالفانش اطلاعي در دست نيست، اما خود او در رساله مشهورش به نام «نفئه المصدور اول» كه كمي ديرتر از اين تاريخ، تقريبا در سال 829 هـ خطاب به پادشاه نوشته اعلام مي‌دارد كه اگر چه از گرايش سال‌هاي جواني خود به عرفان و تصوف دست برداشته است، اما انديشه‌هاي عرفاني را نيز دور از اسلام نمي داند.

در سال 830 هـ/ 1427 م شخصي به نام «احمد لر» شاهرخ ميرزا را در مسجد جامع هرات مجروح كرد. شاهرخ، جان به سلامت برد اما ضارب را كشتند. اين سوءقصد به پادشاه، جمعي از علما به ويژه اهل عرفان را به همدستي با وي متهم كردند و به آزار ايشان پرداختند. از آن جمله، خواجه صائن الدين بود كه نخست زنداني شد و سپس به همدان و كردستان و تبريز تبعيد گرديد. بعدها، امير علاءالدين –حاكم گيلان- او را نزد خويش خواند و صائن الدين مدتي در گيلان به سر برد. پس از آن‌ به نطنز رفت، مدتي در صاين قلعه (نزديكي زنجان) با شاهرخ ديدار كرد و شاهرخ ميرزا كوشيد تا از او دلجويي نمايد.

دشمنان خواجه صائن الدين به اين تهمت بسنده نكردند و به هر طريقي قصد تحريف انديشه و روحيه‌ي عظيم دانشمندي او را داشتند عذاب و عقوبت‌هاي روحي كه وي در زندگي خود كشيده است در برخي از نامه‌هايش گاه به طور آشكار و گاه به طور پوشيده بيان شده‌اند. طبق نوشته‌هاي برخي از مولفان، خواجه صائن الدين تركه خنجدي مدتي بر مسند قضاوت شهر نيشابور نشسته است.

چنان که ذکر شد صائن الدین خجندی از جمله دانشمندان و نویسندگان زمان خود به حساب می‌آید. وی در زمینه‌ی تصوف و عرفان، فقه، کلام، اخلاق، منطق، حروف، شعر و ادب تالیفات گرانبهایی به میراث گذاشته است. برخی از محققان و پژوهشگران که آثار فلسفی و عرفانی صائن الدین را معرفی و تا حدودی بررسی و او را به عنوان اسپنوزا ی ایران نامیده‌اند. در حقیقت افکار فلسفی و عرفانی صائن الدین ترکه خجندی اصفانی در مقایسه با اندیشه‌های همزمانان خود در سطح بالاتری قرار دارد و شایسته‌ی ستایش است.

با این وجود که برخی از رساله‌های صائن الدین ترکه به چاپ رسیده‌اند ولی تا کنون تحقیقات دامنه‌داری در زمینه‌ی افکار فلسفی و عرفانی این دانشمند ممتاز صورت نگرفته است. این در حالی است که تقریبا در حدود 50 رساله و نامه و اشعار وی به چاپ نرسیده‌اند. صائن الدین خجندی در واقع از نویسندگان زبردست قرن خود است. سبک و اسلوب نگارش این دانشمند بسیار جذاب و دلنشین است. صائن الدین ترکه خجندی اصفهانی در گفتن شعر فارسی و عربی نیز بسیار موفق است. نمونه‌ی از غزلیات او:

ساقــــی بــه آستانـــه دولت پـــــــناه پیر کــز چشم پرخمــــار خودم کاسه‌ای بگیر
منشـور عقل را قلــــــم عزل کش به سر تــا عشق باشدم هــمه در ملک دل امیر
جـز جام می مجوی فتوحی به هیچ باب ای دل اگــــر ز روزن عشقی سخــن پذیر
در طـــــی جـــان ذخیـره کنم روز حشر را گــــر نامـــــه‌ای ز پیــــــر مغان آردم بشیر
با خــــاک دیــــر روی امیـــــدم ســـیاه باد گــــر آب کـــوثرم آیدم، ای شیـخ در ضمیر
سلطانی دو کـــون به یک جـــــو کجا خرد رندی که شد به کوی خرابات عشق اسیر
خـــاک درش علــی نظـــــر مغتنـــم شمار کــز بهـــر روشنایی کحلــی است بی‌نظیر

همینطور این شاعر عارف و فیلسوف بزرگ عهد تیموریان تقدیر و سرنوشت خویش را مدتی با شهر نیشابور و مردم آن پیوند داده است. اما وی در این شهر چه روزگاری را گذرانده است معلوم نیست. متاسفانه در این زمینه تحقیقی انجام نشده است. آن چه عیان است، این است که یکی از شعرای مکتب ادبی هرات به اسم محمد بن عبدالله نیشابوری که به تخلص «کاتبی» شعر می‌‎گفت، در یکی از قصیده‌هایش از خواجه صائن الدین ترکه مدح کرده است.

از دوره‌های بعدی تاریخ درباره ارتباط میان خجند و نیشابور اطلاعات مستقیم و غیر مستقیم در دست نیست. ولی عدم اطلاعات و تحقیق در این زمینه هرگز به این معنی نیست که در دوران اخیر میان این دو شهر ارتباط نبوده است. البته بررسی و تحقیق این مساله خود می‌تواند در آینده، از موضوعات جداگانه و مورد بحث باشد.

اما خود شاهدم که اخیرا شخصیت‌های برجسته‌ و مشهور علمی، فرهنگی و ادبی خجند، از قبیل پروفسور نذیر جان تورسون زاد –مردم‌شناس و مورخ نامور تاجیک-، آقای پروفسور عبدالمنان نصرالدین –استاد ادبیات فارسی دانشگاه دولتی خجند-، پروفسور خورشید جان عبدالله زاده –متخصص برجسته‌ی تاریخ ریاضیات و نجوم-، خانم فرزانه خجندی –شاعره‌ی معروف تاجیک-، خانم طلعت نگاری –روزنامه‌نگار-، خانم سیاحت نعمت آوا و خانم تحه ابراهیم آوا –هر دو روزنامه‌نگار تاجیک- و بسیار دیگر از فرهنگیان خجندی از این شهر پرمهر و دلربا و دلکش دیدن کرده‌اند و بعید نیست از جریان سفر خویش در باره‌ی نیشابور و نیشابوریان، گزارش‌ها و سفرنامه‌ها تهیه کرده باشند. اما مطمئنم که همه‌ی آنان از نیشابور و مردم آن به نیکی یاد کرده‌اند.

انسان، باید نیک‎بین و نیک‌اندیش و نیک‌خواه باشد و محبت و نوع‌دوستی را جانشین نفرت و بدخواهی و کینه‌دوزی قرار دهد. مدتی که در نیشابور به سر می‌بردم، مردم آن را حافظ صداقت و مهربانی‌ها دیدم. صمیمیت و صداقت و اخلاص مردم نیشابور، قلب دوستان این دیار را نرم می‌کند. مرا مطالعات علمی، شهر و ادب، حکمت و فلسفه به این سرزمین فرهنگ‌پرور وابسته کرده است. هر گاه که به دیدن این شهر نابغه‌پرور مشرّف می‌شوم، تربت بزرگان را با صمیمیت زیارت می‌کنم. احساس می‌‌کنم روح بزرگان فرهنگ و اندیشه در کنار مردم است و مردم نیز یا این عزیزان را به نیکی می‌کنند. در هر جا و با هر کس که بودم سخن از حکیم عمر خیام و شیخ فریدالدین عطار به میان می‌آید.

نیشابوری‌ها، هویت خویش را از دست نداده‌اند. آنان برای آبادانی میهن خود از جان مایه می‌گذارند. می‌دانند که منشا همه‌ی آبادی‌ها از محبت به میهن آغاز می‌شود. ملتی که آگاه نیست، در جامعه‌ی بشر مقام و جایگاه سزاوار خویش را به آسانی نخواهد یافت. نیشابوری‌ها مردمی آگاهند و برای رشد معنویات خود می‌کوشند. به مردمی که چنین غیرت دارند تحسین باید کرد. آن که به فکر فردا نیست به غم فردا گرفتار خواهد بود.

هرگاه به نیشابور می‌آیم، احساس می‌کنم که نخبگان این دیار در فکر فردای میهنشان هستند و این باعث خشنودی است. آنان خیر خویش را در نیکوکاری و سعادت عموم می‌جویند و این بهترین شیوه و اصول زندگی است به این دلیل که انسان نه فقط در اندیشه‌ی همنشنان و همعصران، بلکه به فکر آیندگان نیز باید باشد.