جدایی بیانداز و حکومت کن

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سوسیال دموکراسی حکومت مشروطه شاهنشاهی چیست؟

جمهوری دموکراتیک نام دروغین برای جمهوری خلق

لیبرال دموکراسی
جدایی بیانداز و حکومت کن

جدایی بیانداز و حکومت کن - جدایی بیانداز و حکومت کن یک پرنسیب است تا یک ملت را در گروه‌های گوناگون از یکدیگر جدا سازند و آنان را به جان یکدیگر بیاندازند. این پرنسیب کهن است و رومی‌ها از آن بسیار بهره می‌بردند. ملت ایران چه درون مرز و چه برون مرز، در رنج این پرنسیب هستند که سالیان است استعمار آن را در ایران به کار گرفته است. کشور ایران به سبب گوناگونی مردمانش، به ویژه همواره در خطر این است که استعمار این پرنسیب را در این سرزمین به راه اندازد.

ایل قاجار زمانی که به ایران تاخت و پادشاه سلسله زندیه را به قتل رساند، در ایران سلطنت دیکتاتوری بر پا داشتند. از آنجا که ایل قاجار بیگانگانی به ایران بودند، برای حکومت کردن بر ملت ایران، اسلام را در حکومت آوردند و یک « حکومت استبدادی اسلامی سلطنتی » به راه انداختند. ملت ایران حکومت دیگری در سر داشت که در آن پارلمانی وجود داشته باشد، ملت ایران نمایندگانش را برگزیند، پارلمانی که قوانین را بنویسد و تصویب کند، داشته باشد، و بر پایه آن قوانین نوشته شده، از سوی نمایندگان ملت ایران، دولت خویشکاری‌های خود را انجام دهد. ملت ایران می‌خواستند که هر ایرانی، حقوق انسانی و شهروندی داشته باشد و ملت ایران می‌خواستند که قوه دادوری یا دادگستری را از چنگ ملایان بیرون کشند و قوانین و قضاوت مدنی بر دادگستری حاکم شود و نه دیگر شریعت اسلام.

قاجاریان با کمک شیخ فضل الله نوری کوشش کردند تا میان ملت ایران جدایی بیافکنند و علیه مردم ایران جنگی را آغاز نمودند. در پایان، ملت ایران به قاجاریان، دشمنان ایران، پروانه ندادند که میان آنها جدایی و دشمنی بیاندازند و یک پارچه ماندند. محمدعلی سلطان به دامان روسیه پناهنده شد و فضل الله نوری به دار آویخته شد.

دومین بار، دو دولت استعماری شوروی و انگلستان بودند که تلاش کردند ایرانیان را از یکدیگر جدا سازند. شوروی در شمال ایران، میرزا کوچک خان جنگلی را علم کرد و حکومت کمونیستی گیلان را بر پا داشت. شوروی‌ها نیز برای آذربایجان، حکومت کمونیستی آذربایجان بر پا داشتند و برای کردستان نیز داستان حکومت کمونیستی کردستان را خواستند.

انگلیسی‌ها در جنوب ایران، حکومتی با شیخ خزعل در خوزستان بر پا کردند و این رضا خان وزیر جنگ بود که همه نقشه‌های استعمار را نقش بر آب کرد. میرزا کوچک خان را شکست داد، جمهوری شوروی گیلان را از میان برداشته شد و رضا خان سردار سپه، آذربایجان و کردستان و خوزستان را به ایران بازگردانید و حکومت‌های دست نشانده شوروی و انگلیس را از میان برداشت. رضا خان سردار سپه و هم‌رزمان سیاسی وی مانند تیمورتاش، محمدعلی فروغی و علی اکبر داور دریافتند که تنها با یک حکومت قدرتمند مرکزی می‌توانند ایران را نجات دهند.

رضا خان سردار سپه و وزیر جنگ، نخست وزیر شد و ارتش شاهنشاهی ایران را بنیاد نهاد و رفرم‌های نیازین را به انجام رساند. برای مردم بی هویت ایران شناسنامه گرفت، نام و نام خانوادگی داد. پس از آنکه روشن شد که احمد سلطان قاجار حقوق بگیر انگلستان است، مجلس شورای ملی این آخرین ننگ قاجاریه را از تخت شاهنشاهی ایران سرنگون کرد و وی را از شاهنشاهی ایران خلع کرد، و رضا خان سردار سپه و نخست وزیر را به پادشاهی ایران برگزید.

رضا شاه بزرگ دریافت که استالین با دایر کردن حزب کمونیست ایران، در کشور ایران، ستون پنجم در سرزمین ایران، کوشش می‌کند که میان ملت ایران جدایی و دشمنی بیاندازد. بدین روی حزب کمونیست ایران را در سال ۱۳۱۰ ممنوع ساخت و رهبرانشان را به زندان افکند. ده سال ایران زمان داشت که حکومتش را گسترش دهد و ایران نوین را بسازد.

با جنگ جهانی دوم، کشور ایران از سوی ارتش شوروی و انگلستان اشغال شد. نخستین کاری که استالین کرد این بود که زندان‌ها را باز نمود و جاسوس‌هایش در ایران را از زندان بیرون کشید. آنگاه همین جاسوسان شوروی « حزب کمونیست ایران » را با نام « حزب توده » دوباره راه اندازی کردند.

نخستین پروژه استالین، جدا ساختن استان‌های شمالی ایران و آذربایجان از ایران بود. استالین استراتژی دیگری نیز ساخت، و آن این بود که یک چتر حزبی بوجود آورد که آن را « جبهه ملی » نام نهاد. این جبهه ملی، می‌بایستی که تنگا تنگ با حزب توده همدستی کند و در پارلمان با حد نصاب رای گیری در مجلس شورای ملی هر گونه تصمیم گیری در مجلس را فلج کند که بودجه به تصویب نرسد، هیچ نخست وزیری رای اعتماد نگیرد، و حتی کار را بدانجا رساند که نخست وزیران مجال آن را نمی‌یافتند که خود را معرفی کنند و هیات دولت شان و برنامه اشان را به مجلس شورای ملی بشناسانند. این همه در بحبوحه جنگ جهانی دوم و اشغال ایران و قحطی در ایران رخ داد. برای رهبری جبهه ملی، استالین محمد مصدق از ایل قاجار، دشمن رضا شاه بزرگ و محمدرضا شاه پهلوی را برگزید، کسی که عموزاده اش احمد سلطان قاجار از کشور ایران بیرون انداخته شد و رضا شاه بزرگ شاهنشاه ایران شد. دستاورد همدستی جبهه ملی و حزب توده، این شد که در کابینه قوام در سال ۱۳۲۴ خورشیدی کمونیست‌های خطرناک مانند ایرج اسکندری، فریدون کشاورز، مرتضی یزدی و مظفر فیروز وزیران کابینه شدند. هم چنین پیشه روی از استالین ماموریت یافت که آذربایجان را از ایران جدا سازد. برای این کار پیشه وری فرقه دموکرات آذربایجان را بنیاد نهاد. به دستور استالین همه هموندان حزب توده آذربایجان به فرقه دموکرات آذربایجان پیوستند. از سوی دیگر در کردستان غرب ایران قاضی محمد نیز به دستور استالین جمهوری خلق کردستان را بر پا ساخت. دستاورد سوم همدستی جبهه ملی و حزب توده، بنیاد نهادن شرکت نفت ایران و شوروی با دفتر مرکزی در مسکو بود. مردم ایران را دوباره از یکدیگر جدا ساختند، گروهی موافق توده ای‌ها و شوروی و گروهی علیه شوروی و برای استقلال ایران بخ جان یکدیگر افتادند.

این تضاد، نخستین شکایت قانونی بود که در شورای امنیت سازمان نو بنیاد ملل متحد پیش کشیده شد. حسین علا نماینده ایران در سازمان ملل متحد، علیه اشغال آذربایجان و بیرون نرفتن ارتش شوروی از خاک ایران به شورای امنیت در سازمان ملل شکایت برد. سرانجام با فشار دولت آمریکا استالین ارتش سرخش را از آذربایجان بیرون کشید.

در روز ۲۱ آذر ماه ۱۳۲۵ ، شاهنشاه که خود فرماندهی نیروهای فرستاده شده به آذربایجان را برعهده گرفته بودند، با هواپیما بر فراز قرارگاه شورشیان و خائنین پرواز کردند تا از میزان نیروی آنان آگاه شوند. مردم که از پرواز هواپیمای شاهنشاه برفراز آذربایجان آگاهی یافته بودند، بپاخاستند و بر فرقه‌سازان حکومت خودمختار پیشه وری تاختند و بسیاری از کمونیست‌ها را نابود کردند. با پیشروی ارتش ایران به تبریز، مردم و ارتش، اعضای فرقه دموکرات را از اداره‌های دولتی بیرون کشیدند و آنها را بازداشت کردند. نیروهای زیر فرماندهی سرهنگ بایندر پس از پیروزی در تکاب وارد شاهین‌دژ شدند. صد نفر از سران فرقه دموکرات، همراه با پیشه‌وری شتابان وارد جلفا شدند و با انبوهی از اموال غارت شده به شوروی گریختند. ستون دوم ارتش وارد شهر میاندوآب شد و قاضی محمد و حاج بابا و بسیاری از جدایی خواهان در کردستان تسلیم گردیدند. ستون سوم فرستاده شده به رشت، پس از زد و خورد با فداییان فرقه دموکرات، آنها را شکست دادند و آستارا را زیر کنترل خود درآوردند. سپس مهاباد مهار ارتش ایران شد و سربازان به سوی مرند و ماکو پیشروی کردند. یک ستون ارتش پس از آزاد کردن چند شهر آذربایجان، جلفا شهر مرزی را پس از یکسال آزاد ساخت.

دستاورد سیاست شاهنشاه آریامهر بازگرداندن تمامیت ارضی کشور بود، اما بهایی که شاهنشاه ایران برای دلاوری‌هایشان می‌باید می‌پرداختند، سوءقصد به جان شاهنشاه از سوی حزب توده در دانشگاه تهران بود. استالین در اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی دشمنی را دید که باید از میان برداشته شود. سوقصد به جان محمدرضا شاه پهلوی شاهنشاه ایران یورشی بود که این دشمن از میان برداشته شود تا ایران را دوباره زیر کنترل شوروی درآورند.

سوءقصد به جان شاهنشاه ایران، به هنگام ورود اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی به دانشکده حقوق دانشگاه تهران در ساعت سه پس از نیمروز پانزدهم بهمن ماه ۱۳۲۷ سالروز بنیاد نهادن دانشگاه تهران به دست مبارک رضا شاه بزرگ و جشن استقلال دانشگاه تهران روی داد. این سوقصد، یکی از بزرگترین نمودهای خیانت به کشور و نموداری از اندیشه‌های پلید تندروهای دست راستی و دست چپی علیه یگانگی ملی و تمامیت ارضی و استقلال ایران بود. ناصر میرفخرایی از عوامل حزب توده با رولوری که در دست داشت پنج گلوله به سوی شاهنشاه شلیک کرد. بخت با مردم ایران بود که به جان شاهنشاه آسیبی وارد نیامد.

در این هنگام، برای استالین روشن شد که به آن چتر حزبی نیاز دارد. در روز ۲۶ مهر ماه ۱۳۲۸ خورشیدی، جبهه ملی از سوی محمد مصدق بنیاد نهاده شد. یعنی دوباره هموندان حزب منحله توده زیر چتر جبهه ملی کارهای سیاسی خود را ادامه دادند. برای نمونه مکی با نام جبهه ملی به ویران سازی ایران ادامه داد یا دکتر مظفر بقایی. ویژگی جبهه ملی آن بود که همه کسانی که با شاهنشاه ایران در ستیز بودند، گردآوری کند. برای نمونه همدستی جبهه ملی با اسلامیون با آیت الله ابوالقاسم کاشانی. آیت الله کاشانی همدستی تنگاتنگ با فداییان اسلام داشت. در اینجا بود که برای نخستین بار، اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی از ایتلاف سرخ و سیاه گفتند. اتیلافی از مالکین بزرگ قاجاریان، اسلامیون، چپ‌ها و کمونیست‌های خطرناک. حسادت و انزجاری که اینان از پهلوی‌ها داشتند این ایتلاف را بوجود آورد تا شاهنشاهی مشروطه ایران را براندازند.

این سیاست استالین که میان مردم ایران جدایی بیافکند تا دیهیم شاهنشاهی ایران را از سر پادشاهش بردارند، در زمانی که مصدق نخست وزیر ایران شد و آیت الله کاشانی رییس مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری هفدهم گردید، گریبانگیر ملت ایران شد. کار بدانجا رسید که شاهنشاه ایران مصدق را از نخست وزیری برکنار کرد و مصدق فرمان عزلش را نپذیرفت. مصدق گارد شاهنشاهی را منحل ساخت و گارد حفاظت شاهنشاه را به تهران بازگرداند. شاهنشاه ایران و ملکه بدون محافظ در رامسر تنها ماندند و شاهنشاه دریافتند که می‌بایستی ایران را ترک کنند. با یک هواپیمای دو موتور شاهنشاه و ملکه به سوی بغداد پرواز کردند. جبهه ملی و توده‌ای و پان ایرانیست‌ها پیکره‌های رضا شاه بزرگ و شاهنشاه را از میدان‌های شهر پایین آوردند و وزیر خارجه مصدق اعلام « جمهوری دموکراتیک » کرد و مشروطه شاهنشاهی ایران را پایان یافته خواند. تنها ملت میهن پرست ایران بودند که برای پدافند ایران شاهنشاهی خود، به خیابان‌ها ریختند و نقشه‌های پلید استالین و دار و دسته‌اش را با قیام خود شکست دادند و شاهنشاه خود را بازگرداندند. اعلیحضرت همایون محمد رضا شاه پهلوی درخواست کردند که مصدق در دادگاه نظامی به سبب خیانت به کشور دادرسی شود.

همدستان مصدق در مسکو ماشین پروپاگاندای خود را به راه انداختند و از مولتی میلیارد و مالک بزرگ ایران، یک مبارز آزادی و عدالت و استعمار ساختند. کسی مانند مصدق که دایی‌اش فرمانفرماست و مادرش خواهر زن مظفرالدینشاه سلطان بود و خود در جوانی مستوفی قاجاریان بود و سال‌ها با انگلیسی‌ها همدست بود و در جنگ جهانی دوم خوراک مردم ایران را با ارزانترین بها برای جو و گندم و غلات به ارتش روسیه پیشکش کرد و از آنان پذیرایی نمود، اکنون یک قهرمان ملی از وی ساختند که بزرگترین کارش این بود که به ادعای آنان انگلیسی‌ها را از ایران بیرون کرده است. واقعیت اما چیز دیگریست. مصدق گروهی به سرکردگی مکی را به آبادان فرستاد و این گروه به کارمندان انگلو ایرانین اویل کمپانی گفت که از امروز شما برای شرکت ملی نفت ایران کار می‌کنید. مصدق اندیشید با به اصطلاح ملی کردن نفت کارمندان را نیز ملی می‌کند. انگلیسی‌ها قراردادشان با شرکت نفت انگلیس و ایران با دفتر مرکزی در لندن بود و قراردادی با شرکت ملی نفت ایران نداشتند و از ایران با اراده خود بیرون رفتند و در دیگر کمپانی‌های نفتی انگلیس سرگرم کار شدند. افزون بر این، همه تانکرها از آن شرکت نفت انگلیس و ایران بود و ایران دارای هیچ تانکر نفتی نبود. مصدق با این نیرنگ، کشور ایران را در یک بحران سیاسی و اقتصادی فرو برد و میلیاردها پوند سهم ایران از درآمدهای شرکت نفت نفت ایران و انگلیس را به انگلیسی‌ها داد. دولت ایران نه تنها یک پنس نیز دریافت ننمود بلکه باید غرامت‌های سنگینی نیز پرداخت می‌کرد.

از آنجا که شیوه اقتصادی مصدق افتضاح بود، پروپاگاندای شوروی روی این تکیه کرد که در تاریخ ایران، محمد مصدق تنها نخست وزیری است که با انتخابات آزاد برگزیده شده است. این دروغ ساخته و پرداخته دستگاه‌های جاسوسی و پروپاگاند شوروی است که از سوی توده ای‌ها و جبهه ملی در ایران پراکنده شد. مصدق هیچگاه چنین ادعایی نکرده است و حتی در کتاب خاطراتش چنین نیز نیامده است. باید یادآور شویم که انتخاباتی وجود نداشت که مصدق از سوی ملت ایران مستقیم برگزیده شود. دیگر اینکه انتخاباتی در پارلمان وجود نداشت که مصدق برگزیده شود، بلکه محمد مصدق مانند دیگر نخست وزیران از سوی شاهنشاه ایران، ریاست قوه مجریه به نخست وزیری برگزیده شد. از سوی دیگر، کودتا دروغ ساخته شده از سوی دستگاه پروپاگاند شوروی بود، انگار که شاهنشاه ایران و رییس قوه مجریه علیه خودش کودتا کرده است. آرشیو اسناد روسیه تا به امروز زیر قفل و بست هستند و توده ای‌ها و مصدق چی‌ها از اسناد و مدارک امریکا می‌گویند در جایی یک بار هم نگفته‌اند که آرشیو روسیه باید باز شود و اسناد و مدارک کودتای مصدق علیه شاهنشاه ایران را بیرون بکشند.

این پروپاگاندا برای مصدق تا به امروز در رسانه‌های لندنی و لس آنجلسی شب و روز تکرار می‌شود و همونندان جبهه ملی به زور می‌گویند که دنیا و ملت ایران باید بپذیرند که پروپاگاندا‌های دروغ شان به عنوان واقعیت پذیرفته شوند. پرسش این است که چرا همه کسانی که زبان پارسی می‌دانند، چرا آنچه را که در سال ۱۳۳۱ و ۱۳۳۲ رخ داده است را نمی‌خوانند؟ همه واقعیت‌ها و افتضاحات و نیرنگ‌های مصدق در مذاکرات مجلس شورای ملی دوره هفدهم نوشته شده است. همه آنچه را که در شب ۲۵ امرداد ماه ۱۳۳۲ رخ داد در دادگاه محمد مصدق و سرتیپ ریاحی دامادش رییس پلیس تهران آمده است. همه این سندها در سایت مشروطه بیش از سیزده سال است که در دسترس همگان قراردارد. هنوز در برابر تلویزیون‌های مزدوران می‌نشینند و با دهان باز دروغ‌های بی پایان آنان را گوش می‌کنند و در پایان می‌پرسند چرا ۴۳ سال است به هیچ کجا نرسیده‌ایم.

نکته دیگری درباره مصدق که تا کنون این مزدوران در تلویزیون هایشان و رادیوهایش درباره آن گفتگو نکرده‌اند و نمی‌کنند، اختیارات مصدق است. مصدق در روز ۷ امرداد ماه ۱۳۳۱ اختیارات از مجلس شورای ملی درخواست کرد که او خود مستقیم، بدون تصویب مجلس شورای ملی، قانون بنویسد و تصویب کند. با این اختیارات، جدایی سه قوه قانونگزاری و مجریه و دادوری را که در قانون اساسی مشروطه آمده است را مصدق زیر پا گذاشت. حتی پادشاه ایران، این حق را ندارد که خود قانون بنویسد و خود آن را تصویب کند. به چم دیگر، محمد مصدق یک دیکتاتوری مطلق بر پا کرد. نخستین قانونی که مصدق نوشت و تصویب کرد، آزاد ساختن خلیل طهماسبی هموند فداییان اسلام بود که چند ماه پیشتر نخست وزیر علی رزم آرا را به قتل رساند. مصدق خلیل طهماسبی را نه تنها آزاد کرد، بلکه برای وی حقوق و بازنشستگی تعیین نمود.

نمایندگان مجلس شورای ملی می‌دانستند که مصدق دیکتاتوری مطلقه بر پا ساخته است و گفتند که اختیارات تنها برای شش ماه داده می‌شود. پس از پایان این شش ماه، محمد مصدق درخواست داشتن اختیارات برای یک سال را کرد. کاشانی رییس مجلس شورای ملی و هم چنین مظفر بقایی رهبر حزب زحمتکشان و هموند جبهه ملی علیه تمدید اختیارات مصدق بودند. مصدق نمایندگان مجلس شورا را تهدید کرد و با نیرنگ و همان اوبستروکسیون و باندبازی، در مجلس شورای ملی برای یک سال اختیارات خود را تمدید کرد. پرسش این است که چرا هیچ یک از این پروپاگاندیست‌های جبهه ملی که نزدیک به یک قرن زندگی کرده‌اند، تا به امروز درباره دولت مصدق که دیکتاتوری مطلق بود هیچ نمی‌گویند؟ مصدق یک دیکتاتور، در سراسر نخست وزیریش حکومت نظامی در سراسر ایران برقرار کرد. چرا هیچ یک از اینان، از اینکه در سراسر ایران پلیس مخفی برای خودش به راه انداخت هیچ نمی‌گویند. محمد مصدق برای قلع و قمع مخالفان با استفاده از اختیاراتی که داشت سازمانی به نام سازمان امنیت اجتماعی بوجود آورد و در نامه‌ای به مجلس شورای ملی در ۲۰ آبان ۱۳۳۱، هدف‌های این سازمان را برای نمایندگان مجلس روشن ساخت. مصدق در یک ماده واحده خود لایحه خود را تصویب پیشتر تصویب کرده بود و به اجرا گذاشته بود. محمد مصدق که از ده بزرگترین مالکین و فئودال‌های ایران بود، برای چاره‌جویی با اختیارات قانونگذاری که بدست آورده بود، لایحه قانونی تشکیل کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی را به تصویب رساند که به موجب آن کمیسیونی که اعضای آن را مقامات اداری (نه قضایی، مرکب از فرماندار و رییس شهربانی و فرمانده ژاندارمری) تشکیل می‌دادند، می‌توانستند هر فردی را به هر دلیلی انگ « مخل امنیت » بزنند و برای سال‌های دراز از شهر و خانه اش به نقاط دوردست و بد آب و هوا تبعیدکنند. در این کمیسیون‌ها متهمین هیچگونه حق و حقوقی از خود (از جمله استفاده از وکیل) را نداشته و اصول آیین دادرسی کیفری رعایت نمی‌گردید. حتی بازجویی از متهم و بودن او در کمیسیون نیز ضروری نبود. آنها تنها می‌توانستند پس از برده شدن به تبعیدگاه، به رای صادره به دادگاه‌های درخواست استیناف یا از سرگیری دادرسی بدهند. در واقع قانون مصدق، یک کمیسیون اداری را جانشین یک دادگاه صالحه کرده بود. افزون بر همه این دیکتاتوری‌ها، مصدق به عنوان دیکتاتور حق اعتصاب کارگران را نیز از میان برداشت.

پس از آنکه روشن شد، که به مصدق دیگر اختیارات داده نخواهد شد. مصدق رفراندومی برگزار کرد تا مجلس شورای ملی را منحل کند و پیش از این مجلس سنا را نیز منحل ساخت و بست. هدف مصدق این بود که دیکتاتوری و استبدادش را ادامه دهد و خودش همه کاره کشور باشد. همانگونه که دیدیم در دادگاه محمد مصدق و سرهنگ ریاحی مصدق گفت که وی اختیارات دارد و هیچ کس و هیچ مقامی، نمی‌تواند وی را عزل کند، تنها خود او یعنی مصدق می‌تواند مصدق نخست وزیر را عزل کند. چرا این جبهه ملی‌ها این دروغگویان از کسی دفاع می‌کنند که استبداد مطلق در ایران بر پا داشته است و اگر کشور ایران حکومت مشروطه شاهنشاهی نداشت در چنگال مصدق دیکتاتور افتاده بود. چرا مصدق چیان برای جمهوری تبلیغ می‌کنند؟ داستان هجده ماه دیکتاتوری مصدق می‌باید برای همه یک زنگ بیدار باش باشد. ایرانیان باید بدانند که یک پادشاه مقتدر چتر حفاظتی است بر سر کشور و ملت ایران.

چرا مصدق چیان درباره تعویض سفیر شوروی در ایران سادچیکف با آناتولی لاورنتیف نمی‌گویند لاورنتیف در روز ۱۰ امرداد ماه ۱۳۳۲ جای سادچیکف سفیر پیشین شوروی را گرفت و استوارنامه خود را تقدیم داشت. لاورنتیف دو هفته پیش از اینکه فرمان عزل مصدق صادر شود سفیر شوروی در ایران شد. وی کارشناس کودتا و براندازی پادشاهان و پرزیدنت‌ها بود. لاورنتیف در چکسلواکی دکتر ادوارد بنش پرزیدنت این کشور را سرنگون کرد و کمونیست‌ها را به قدرت رساند.

محمد مصدق در این میان یک هیات هشت نفری راه انداخت که تفسیر نوینی از قانون اساسی مشروطه بکنند. مصدق می‌خواست با این تفسیر نوین قوه مجریه را از ریاست شاه ایران بیرون بیاورد با اینکه در ماده ۲۷ متمم قانون اساسی آمده است که قوه مجریه ویژه پادشاه است.

لاورنتیف که تجربه به قدرت رساندن کمونیست‌ها در چکسلواکی را با پیروزی انجام داده بود، اکنون در این زمان به ایران آمد که تجربه خود را در اختیار دولت مصدق قراردهد. در روز ۱۸ امرداد ۱۳۳۲ لاورنتیف با محمد مصدق توافق کردند که یک گروه نمایندگی از مسکو به ایران بیایند و درباره پشتیبانی اقتصادی ایران گفتگو کنند. لارونتیف هم چنین پیشنهاد کرد که ۱۱ تن طلای ایران که ارتش شوروی هنگام جنگ جهانی دوم به روسیه برده بودند به ایران بازگردانده شود.

چرا مصدق چیان درباره آناتولی لاورنتیف و نقش وی در کودتای ۲۵ امرداد ماه مصدق چیزی نمی‌گویند. من صد در صد مطمین هستم که ایرانیان این نام‌ها را نمی‌شناسند. سادچیکف که بود؟ لاورنیتف کارشناس براندازی که بود؟ و در ایران چه کرد؟ اینکه لاورنتیف با مصدق گفتگوهای سری و پنهانی داشته و پس از آنکه مصدق سرنگون شد لاورنتیف از ایران فرار کرد و در شوروی خودکشی کرد چرا گفته نمی‌شود. مصدق چیان با داستان‌های تخیلی سی آی ا و ام آی ۶ میان ملت ایران جدایی و دشمنی به راه انداختند و این جدایی و دشمنی تا به امروز ادامه دارد. برای نمونه امروز ملت ایران در پی برقراری قانون اساسی مشروطه شاهنشاهی ایران و خواهان بازگشت شاهنشاهی مشروطه به ایران است. مصدق چیان می‌گویند شاه می‌تواند بیاید، ولی نباید ریاست قوه مجریه را داشته باشد بلکه نخست وزیر قدرت مطلقه در ایران باشد. شاه باید یک سمبل و نماد برای ایران باشد. یعنی مصدق چیان دقیقا آنچه را که مصدق برنامه ریزی کرده بود را می‌خواهند به انجام برسانند. مصدق چیان هنوز در سال ۱۳۳۲ زندگی می‌کنند. این خاینین جبهه ملی هدفشان جلوگیری از یکپارچگی ملت ایران است تا مبادا ملت به پا خیزد و شاهنشاه خود را بازگرداند و قانون پر افتخار مشروطه شاهنشاهی ایران را به اعتبار خویش بازگردانند.

همه باید بدانند که پروپاگاند کمونیست‌ها ابزار مهمی است که به کار گرفته می‌شود تا قدرت خود را گارانتی کنند. این پرنسیب را نیز به خمینی یاد دادند و خمینی نیز آن را به کار گرفت. پروپاگاندای کمونیست‌ها و اسلامیست‌ها بر یک پایه و روش و مدل قراردارد و کار می‌کند. چپی‌ها و خمینی چیان تنگا تنگ و دست در دست یکدیگر کار می‌کنند تا به عمر جمهوری اسلامی بیافزایند. همانگونه که در شوروی پروپاگاندا از کودکستان تا پشت میز کار اداره در گوش مردم خوانده می‌شد، همین گونه جمهوری اسلامی کوشش می‌کند از مهدکودک و دبستان و دانشگاه و اداره مردم ایران را زیر تاثیر و نفوذ خود درآورد. برای ایرانیانی که در خارج از کشور زندگی می‌کنند، تلویزیون‌ها و رادیوهایی راه اندازی شد و اینترنت و فیس بوک و دیگر اپلیکیشین‌های فضای مجازی را با اطلاعات دروغین و ضد اطلاعات پر می‌کنند. این ضد اطلاعات، درباره تاریخ معاصر ایران، به ویژه از شاهنشاهی رضا شاه بزرگ و محمدرضا شاه پهلوی آریامهر است و نخست وزیر محمد مصدق قاجار دشمن ایران. دروغ‌ها و پروپاگانداها تا زمانی که مردم خود اسناد و مدارک را نخوانند و خودشان پژوهش نکنند. مهم این است که کسان را با اعمالشان محک بزنیم نه با حرف هایشان. هنگامی که مزدوری در رسانه‌های برون مرز ساعت‌ها در گوش ملت ایران زمزمه‌های علیه مشروطه می‌کند بنگرید در چه خانه‌ای زندگی می‌کند و چه خودرویی را می‌راند. همه این پروپاگاندیست‌ها در خانه‌های مجلل زندگی می‌کنند و ویلاها و ماشین‌های لوکس دارند و زندگی بسیار پر از شادمانی و رفاه دارند زیرا که خدمات ایشان به جمهوری اسلامی شاهانه پرداخت می‌شود. هر گونه عربده برای اتحاد با کمونیست، مجاهد، توده‌ای، جبهه ملی، پان ایرانیست، اسلامیست، فرشگرد و ده‌ها گروه دیگر فقط و فقط به استمرار و پایداری جمهوری اسلامی کمک می‌کند. قانون اساسی مشروطه را به اعتبارش بازگردانیم، شاهنشاه ایران را بر تخت پادشاهی بنشانیم و کشوری سرفراز با حکومت ۳۰۰۰ ساله شاهنشاهی خود را به کوری چشم استعمار و مزدوران و اینرانیان بر پا داریم.