جامی (اورنگ یکم سلسلةالذهب)/جامی! از شعر و شاعری بازآی!
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | جامی (اورنگ یکم سلسلةالذهب) (جامی! از شعر و شاعری بازآی!) از جامی |
' |
جامی! از شعر و شاعری بازآی! | با خموشی ز شعر دمساز آی! | |
شعر، شعر خیال بافتن است | بهر آن شعر، مو شکافتن است | |
به عبث، شغل مو شکافی چند؟ | شعرگویی و شعربافی چند؟ | |
هست همت چو مغز و کار چو پوست | کار هر کس به قدر همت اوست | |
نه، چه گفتم؟ چه جای این سخن است؟ | رای دانا ورای این سخن است | |
کار، فرخنده گشته از فرهنگ | کارگر را در او چه تهمت و ننگ؟ | |
همت مرد چون بلند بود | در همه کار ارجمند بود | |
کار کید ز کارخانهی خیر | در دو عالم بود نشانهی خیر | |
مدح دونان به نغز گفتاری | خردهدان را بود نگونساری | |
همه ملک جهان، حقیر بود | زآنکه آخر فناپذیر بود | |
با دهانی ز قیل و قال خموش | میکنم از زبان حال، خروش | |
آن خروشی که گوش جان شنود | بلکه اهل خرد به آن گرود | |
بر همین نکته ختم شد مقصود | للهالحمد والعلی والجود |