جامی (اورنگ پنجم یوسف و زلیخا)/دل فارغ ز درد عشق، دل نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | جامی (اورنگ پنجم یوسف و زلیخا) (دل فارغ ز درد عشق، دل نیست) از جامی |
' |
دل فارغ ز درد عشق، دل نیست | تن بیدرد دل جز آب و گل نیست | |
ز عالم روی آور در غم عشق! | که باشد عالمی خوش، عالم عشق | |
غم عشق از دل کس کم مبادا! | دل بیعشق در عالم مبادا! | |
فلک سرگشته از سودای عشق است | جهان پر فتنه از غوغای عشق است | |
اسیر عشق شو! کزاد باشی | غمش بر سینه نه! تا شاد باشی | |
ز یاد عشق عاشق تازگی یافت | ز ذکر او بلند آوازگی یافت | |
اگر مجنون نه می زین جام خوردی، | که او را در دو عالم نام بردی؟ | |
هزاران عاقل و فرزانه رفتند | ولی از عاشقی بیگانه رفتند | |
نه نامی ماند از ایشان نی نشانی | نه در دست زمانه داستانی | |
بسا مرغان خوشپیکر که هستند | که خلق از ذکر ایشان لب ببستند | |
چو اهل دل ز عشق افسانه گویند | حدیث بلبل و پروانه گویند | |
به گیتی گرچه صدکار، آزمایی | همین عشقت دهد از خود رهایی | |
بحمد الله که تا بودم درین دیر | به راه عاشقی بودم سبک سیر | |
چو دایه مشک من بینافه دیده | به تیغ عاشقی نافم بریده | |
چو مادر بر لبم پستان نهادهست | ز خونخواری عشقم شیر دادهست | |
اگر چه موی من اکنون چو شیرست | هنوز آن ذوق شیرم در ضمیرست | |
به پیری و جوانی نیست چون عشق | دمد بر من دمادم این فسون عشق | |
که: «جامی، چون شدی در عاشقی پیر، | سبکروحی کن و در عاشقی میر! | |
بنه در عشقبازی داستانی! | که باشد ز تو در عالم نشانی | |
بکش نقش ز کلک نکتهزایت! | که چون از جا روی مانده به جایت» | |
چو از عشق این نوا آمد به گوشم | به استقبال بیرون رفت هوشم | |
بجان گشتم گرو فرمانبری را | نهادم رسم نو، سحرآوری را | |
برآنم گر خدا توفیق بخشد | که نخلم میوهی تحقیق بخشد | |
کنم از سوز عشق آن نکتهرانی | که سوزد عقل، رخت نکتهدانی | |
درین فیروزه گنبد افکنم دود | کنم چشم کواکب گریهآلود | |
سخن را پایه بر جایی رسانم | که بنوازد به احسنت آسمانم |