جامی (اورنگ پنجم یوسف و زلیخا)/دبیر خامه ز استاد کهن زاد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | جامی (اورنگ پنجم یوسف و زلیخا) (دبیر خامه ز استاد کهن زاد) از جامی |
' |
دبیر خامه ز استاد کهن زاد | درین نامه چنین داد سخن داد | |
که یوسف چون به خوبی سر برافروخت | دل یعقوب را مشعوف خود ساخت | |
به سان مردماش در دیده بنشست | ز فرزندان دیگر دیده بربست | |
گرفتی با وی آنسان لطفها پیش | که بر وی رشکشان هر دم شدی بیش | |
درختی بود در صحن سرایاش | به سبزی و خوشی بهجتفزایاش | |
ستاده در مقام استقامت | فکنده بر زمین ظل کرامت | |
پی تسبیح، هر برگش زبانی | بنامیزد! عجب تسبیح خوانی! | |
به هر فرزند کهش دادی خداوند | از آن خرم درخت سدره مانند | |
هماندم تازه شاخی بردمیدی | که با قدش برابر سرکشیدی | |
چو در راه بلاغت پا نهادی | به دستش ز آن عصای سبز دادی | |
بجز یوسف که از تایید بختاش | عصا لایق نیامد ز آن درختاش | |
شبی پنهان ز اخوان با پدر گفت | که: «ای بازوی سعیات با ظفر جفت! | |
دعا کن! تا کفیل کار و کشتام | برویاند عصایی از بهشتام | |
که از عهد جوانی تا به پیری | کند هر جا که افتم دستگیری | |
دهد در جلوهگاه جنگ و بازی | مرا بر هر برادر سرفرازی» | |
پدر روی تضرع در خدا کرد | برای خاطر یوسف دعا کرد | |
رسید از سدره پیک ملک سرمد | عصایی سبز در دست از زبرجد | |
نه زخم تیشهی ایام دیده | نه رنج ارهی دوران کشیده | |
قویقوت، گرانقیمت، سبکسنگ | نیالوده به زنگ روغن و رنگ | |
پیام آورد کاین فضل الهیست | ستون بارگاه پادشاهیست | |
چو شد یوسف از آن تحفه، قویدست | ز حسرت حاسدان را پشت بشکست | |
به خود بستند ز آن هر یک خیالی | نشاندند از حسد در دل نهالی |