جامی (اورنگ دوم سلامان و ابسال)/چون سلامان با همه حلم و وقار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
اورنگ اول | جامی (اورنگ دوم سلامان و ابسال) (چون سلامان با همه حلم و وقار) از جامی |
اورنگ سوم |
چون سلامان با همه حلم و وقار | کرد در وی عشوهی ابسال کار، | |
در دل از مژگان او، خارش خلید | وز کمند زلف او، مارش گزید | |
ز ابروانش طاقت او گشت طاق | وز لبش شد تلخ، شهدش در مذاق | |
نرگس جادوی او خوابش ببرد | حلقهی گیسوی او تابش ببرد | |
اشک او از عارضش گلرنگ شد | عیشش از یاد دهانش تنگ شد | |
دید بر رخسار او خال سیاه | گشت از آن خال سیه حالش تباه | |
دید جعد بیقرارش بر عذار | ز آرزوی وصل او، شد بیقرار | |
شوقش از پرده برون آورد، لیک | در درون اندیشهای میکرد نیک | |
که مبادا گر چشم طعم وصال | طعم آن بر جان من گردد وبال | |
آن نماند با من و، عمر دراز | مانم از جاه و جلال خویش باز | |
دولتی کن مرد را جاوید نیست | بخردان را قبلهی امید نیست |