اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)/همانا، دیگری داری، نگارا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه) (همانا، دیگری داری، نگارا) از اوحدی مراغهای |
' |
همانا، دیگری داری، نگارا | که دور از خویش میداری تو ما را | |
تو، خود گیرم، که همچون آفتابی | چرا باید که روی از من بتابی؟ | |
خیالم فاسد و حالم تباهست | بدین گونه سرشک من گواهست | |
مرا حالی چو زلفت پیچ در پیچ | خیالی چون دهانت هیچ بر هیچ | |
ترا همچون کمی پرسیم و زر دل | مرا چون کوه دایم سنگ بر دل | |
تنی دارم، که نفروشم به جانش | دلی چون سنگ خارا در میانش | |
مرا جورت بسی دل میخراشد | مبادا دشمنی بد گفته باشد | |
تو مهر دیگری در سینه داری | که با من بیگناه این کینه داری | |
از آنت نیست با من مهربانی | که با یار دگر همداستانی | |
روی با دشمن من باده نوشی | مرا بینی و بد مستی فروش | |
چو گویم: عاشقم، خود را به مستی | نهی، یعنی: نمیدانم که هستی | |
مرا بینی و خود گویی: ندیدم | بسی خواری که از جورت کشیدم | |
چو هستت دیگری، ما نیز باشیم | بهل، کز دور چوبی میتراشیم | |
چو در عشق تو نیکو خواه باشند | روا باشد، اگر پنجاه باشند | |
اگر صد کس بمیرد در بلا چیست؟ | بدیشان میرسد، محنت ترا چیست؟ | |
برانم من کزان عاشق نباشم | که کشتن نیز را لایق نباشم | |
نمیباید دل از ما بر گرفتن | هوای دیگری بر سر گرفتن | |
به کار آیم ترا، بوسی زیان کن | اگر باور نداری، امتحان کن | |
ببوس، ار دست یابم بر جمالت | سیاهی را فرو شویم ز خالت | |
نبودت پیش ازین دلدار دیگر | چو دیدی بهتر از من یار دیگر |