اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)/سبک خیز، ای نسیم نوبهاری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه) (سبک خیز، ای نسیم نوبهاری) از اوحدی مراغهای |
' |
سبک خیز، ای نسیم نوبهاری | چو دیدی حال من، پنهان چه داری؟ | |
بدان سر خیل خوبان بر سلامی | بگو: کز خیل مشتاقان غلامی | |
به صد زاری سلامت میرساند | نه یکدم، صبح و شامت میرساند | |
زمین بوسیده، میگوید به زاری | که: چون خاک زمین گشتم به خواری | |
بیندیش از فغان سوکواران | بترس از نالهی شب زندهداران | |
نمیبردم گمان از رویت اینها | غریبست از چنان رویی چنینها | |
ز روی خوب، بد نیکو نیاید | ز روی زشت خود نیکو نیاید | |
مکن در پای هجران پایمالم | ازین بهتر نظر میکن به حالم | |
تو خوبی، ترک باید کرد زشتی | در دوزخ فرو بند، ای بهشتی | |
گرفتار توام، غافل چرایی؟ | چنین بد مهر و سنگیندل چرایی؟ | |
بپالود از غمت خون دل من | دریغ! آن محنت بیحاصل من | |
به دست خود دل خود کردهام ریش | پشیمانی چه سود از کردهی خویش؟ | |
نه کس در عاشقی حیرانتر از من | نه کس در عشق سرگردانتر از من | |
ز سودای تو گشت آواره این دل | نکردی چارهی بیچاره این دل | |
تو رخ پوشیدهای، مهجور از آنم | ز من فارغ شدی، رنجور از آنم | |
دریغ! آن هر شبی بیداری من | به بوی پرسشت بیماری من | |
چه باشد گر دهان دردمندی | شود شیرین از آن لبها به قندی؟ | |
من از پیوند این صورت بریدم | چو مقصودی که میجستم ندیدم | |
چو نزدیک خودم روزی نخوانی | شب خوش باد! من رفتم، تو دانی | |
برآوردم ز پای این خار و رستم | بیفگندم ز دوش این بار و رستم | |
بسا دردی که از دوری کشیدم! | بسا رنجی که از هجر تو دیدم! |