اوحدی مراغهای (قصاید)/ای روزهدار، اگر تو یک ریزه راز داری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (قصاید) (ای روزهدار، اگر تو یک ریزه راز داری) از اوحدی مراغهای |
' |
ای روزهدار، اگر تو یک ریزه راز داری | دست و زبان خود را از خلق بازداری | |
با ساز و برگ بودی سالی، سزد کزین پس | یک ماه خویشتن را بیبرگ و ساز داری | |
آخر چه سود کشتن تن را به زور؟ چون تو | شامش رضا بجویی، صبحش نیاز داری | |
آنست سر روزه: کز هر بدی ببندی | گوشی که برگشودی، چشمی که باز داری | |
در آسمان معنی، چون مهر، برفروزی | گر دست برد صورت یک ماه باز داری | |
از آستان صورت، تا پیشگاه معنی | بیش از هزار منزل شیب و فراز داری | |
دل را چو چار گوشه بر باغ و خانه کردی | چون در حضور بندی؟ کی در نماز داری؟ | |
خود کی درست خیزی از زیر سکهی دل؟ | کز بهر یک قراضه دندان چو گاز داری | |
نفسی که میتواند با عرشیان نشستن | حیف آیدم که : او را در بند آز داری | |
کوتاه عمر باشد، آن را که نیست نامی | گر نام نیک ورزی، عمر دراز داری | |
بیمنتی برآور کار نیازمندان | گر زانکه هیچ کاری با بینیاز داری | |
چون اوحدی نگردی بیصدق یار هرگز | زیرا که یار بودن صدقست و رازداری |