اوحدی مراغهای (غزلیات)/یاد تو ما را چو در خیال بگردد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (یاد تو ما را چو در خیال بگردد) از اوحدی مراغهای |
' |
یاد تو ما را چو در خیال بگردد | عقل پریشان شود، ز حال بگردد | |
چون تو پسر مادر سپهر نزاید | گرد جهان گر هزار سال بگردد | |
ماه نبیند ستارهای چو جبینت | گر چه بسی بر سپهر زال بگردد | |
خط سیه میدمد ز رویت و زنهار! | تا نگذاری که: گرد خال بگردد | |
عقل ندارد، که ترک روی تو گوید | چشم نباشد، کزان جمال بگردد | |
در هوس بوسهی توایم ولی نیست | زهره که کس گرد این سال بگردد | |
تن بزن، ای اوحدی، سخن چه فروشی؟ | خوی بد نیکوان به مال بگردد |