اوحدی مراغهای (غزلیات)/گر شبی چارهی این درد جدایی بکنم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (گر شبی چارهی این درد جدایی بکنم) از اوحدی مراغهای |
' |
گر شبی چارهی این درد جدایی بکنم | از شب طرهی او روز نمایی بکنم | |
ور به دست آورم از شام دو زلفش گرهی | تا سحر بر رخ او غالیه سایی بکنم | |
سرزنش میکندم عقل که: در عشق مپیچ | بروم چارهی این عقل ریایی بکنم | |
از برای سخن عقل خطایی باشد | که به ترک رخ آن ترک ختایی بکنم | |
گر مسخر شود آن روی چو خورشید مرا | پادشاهی چه؟ که دعوی خدایی بکنم | |
هر چه باشد، ز دل و دانش و دین، گر خواهد | بدهم و آنچه مرا نیست گدایی بکنم | |
از جدایی شدم آشفتهی و اندر همه شهر | مددی نیست که تدبیر جدایی بکنم | |
صبر گویند: بکن، صبر به دل شاید کرد | چون مرا نیست دلی، صبر کجایی بکنم؟ | |
اوحدی وار اگر آن زلف دو تا بگذارد | زود یکتا شوم و ترک دوتایی بکنم |