اوحدی مراغهای (غزلیات)/گر سری در سر کار تو شود چندان نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (گر سری در سر کار تو شود چندان نیست) از اوحدی مراغهای |
' |
گر سری در سر کار تو شود چندان نیست | با تو سختی به سری کار خردمندان نیست | |
گردن ما ز بسی دام برون جست و کنون | سر نهادیم به بند تو، که این بند آن نیست | |
ای دل، از میل به چاه زنخ او داری | به گنه کوش، که زیباتر ازین زندان نیست | |
شمس را دیدم و مثل قمرش نور نداشت | پسته را دیدم و همچون شکرش خندان نیست | |
سنگ جانی، که به سیمین تن او دل ندهد | بیش ازینش تو مخوان دل، که کم از سندان نیست | |
در جهان نوش لبی را نشناسم امروز | که غلام دهن او ز بن دندان نیست | |
محتسب را اگر آن چهره در آید به نظر | عذرها خواهد و گوید: گنه از رندان نیست | |
اوحدی شاد شو از دیدن این روی و مخور | غم بیفایده چندین، که جهان چندان نیست |