اوحدی مراغهای (غزلیات)/که رساند به من شیفتهی مسکین حال؟
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (که رساند به من شیفتهی مسکین حال؟) از اوحدی مراغهای |
' |
که رساند به من شیفتهی مسکین حال؟ | خبری زان صنم ماهرخ مشکین خال | |
هر سحر زلف چو شامش، که دلم در کف اوست | در کف باد شمالست، خنک باد شمال! | |
نیست میلی به من آن را که ز میل رخ اوست | میل در میل ز خون دل من مالامال | |
دل آشفته بجای کس دیگر بستم | که نه اندیشهی قربست و نه امید زوال | |
شوق بوسیدن دستش اگرم پیش برد | به غلط پای بیرون مینهم از صف نعال | |
پیش ازین دیده به امید وصالی میخفت | باز چندیست که در خواب نرفتم ز خیال | |
بیرخ دوست نگوییم که: ماهی سالیست | کانچه بیدوست گذارند نه ماهست و نه سال | |
حالتی هست دلم را که نمییارم گفت | به ازین کشف نشاید که کنم صورت حال | |
صبر فرمودی و فرمان تو مقدورم نیست | مطلب صبر جمیل از من مشتاق جمال | |
اوحدی، نالهی بیفایده سودی نکند | دوست چون گوش بر احوال تو کردست مثال |