اوحدی مراغهای (غزلیات)/چو نام او همی گویی به نام خود قلم در کش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (چو نام او همی گویی به نام خود قلم در کش) از اوحدی مراغهای |
' |
چو نام او همی گویی به نام خود قلم در کش | ورش دانستهای، زنهار! خامش باش و دم درکش | |
ازآن بیچون و چند ار تو نشانی یافتی این جا | ز کوی چند و چون بگذر، زبان از بیش و کم در کش | |
فراغی گر همی خواهی، چراغی از وفا بر کن | به باغ آن پری نه روی و داغ آن صنم در کش | |
چو با زنار عشق او صبوحی کرد روح تو | دلت را خاجها بر رخ ز نیل درد و غم در کش | |
ز دست عشق شهر آشوب اگر دادی همیخواهی | سر آشفتهی خود را به پای آن علم درکش | |
چو در وصل میجویی در صحبت ببند اول | پس آنگه کشتی حاجت به دریای کرم درکش | |
ترا وقتی که او خواند، به راهی رو که او داند | چو رفتی دامن اخفا به آثار قدم درکش | |
از آن و این چه میلافی؟ طلب کن شربت شافی | ز کفر و دین میصافی، بیامیز و بهم در کش | |
به بوی جام یکرنگی، چو شد دور از تو دلتنگی | ازل را با ابد ضم کن، حدث را با قدم درکش | |
ز تلخ یار شیرین لب نشاید رخ ترش کردن | گرت جام شفا بخشند و کرکاس الم، در کش | |
اگر گوش تو میخواهد نوای خسروانیها | به بزم اوحدی آی و شراب از جام جم در کش |