اوحدی مراغهای (غزلیات)/پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهی ما
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهی ما) از اوحدی مراغهای |
' |
پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهی ما | نوبت اقبال برد بخت جوان گشتهی ما | |
تن همه جان گشت چو او باز به دل کرد نظر | باخته شد در نظری آن تن جان گشتهی ما | |
گرچه گران بار شدیم از غم آن ماه ولی | هم سبک انداخته شد بار گران گشتهی ما | |
دیدهی گریان به دلم فاش همی گفت خود این: | کاتش غم زود کشد اشک روان گشتهی ما | |
پیر خرد گرد جهان گشت بسی در طلبش | هم به کف آورد غرض پیر جهان گشتهی ما | |
نفس بفرمود بسی، من ننشستم نفسی | تا همگی سود نشد سود زیان گشتهی ما | |
ضامن ما در غم او اوحدی شیفته بود | این نفس از غم برهد مرد ضمان گشتهی ما |