اوحدی مراغهای (غزلیات)/هرگز از عشقی مرا پایی چنین در گل نشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (هرگز از عشقی مرا پایی چنین در گل نشد) از اوحدی مراغهای |
' |
هرگز از عشقی مرا پایی چنین در گل نشد | هیچ سال این دردم اندر جان وغم در دل نشد | |
نیست سنگی کان ز آه آتشین من نسوخت | نیست خاکی کان ز آب دیدهی من گل نشد | |
هیچ سعیی در جهان چون سعی من ضایع نگشت | هیچ رنجی در وفا چون رنج من باطل نشد | |
بر تن شوریده باری این چنین سنگین نبود | بر دل آشفته کاری این چنین مشکل نشد | |
ضربتی چون ضربت سودای او دستی نزد | شربتی چون شربت هجران او قاتل نشد | |
اوحدی، دل در وفا و عهد این خوبان مبند | کز غم خوبان بجز بیحاصلی حاصل نشد | |
گر ندیدی صورت لیلی، که مجنون را بکشت | قصهی مجنون نگه کن: کو دگر عاقل نشد |