اوحدی مراغهای (غزلیات)/نمیبینم بت خود را، نمیدانم کجا باشد؟
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (نمیبینم بت خود را، نمیدانم کجا باشد؟) از اوحدی مراغهای |
' |
نمیبینم بت خود را، نمیدانم کجا باشد؟ | دلم آرام چون گیرد؟ که جان از وی جدا باشد | |
کسی حال دل مجروح من داندکه: همچون من | به سودایی گرفتار و به دردی مبتلا باشد | |
من اندر مذهب عشقش بزرگین طاعت آن دانم | که سر بر آستان او و دستم بر دعا باشد | |
چو روی او نمیبینم نباشد دیده را سودی | وگر خود خاک کوی او سراسر توتیا باشد | |
به گرد دانهی خالش کسی گردد که روز و شب | در آب دیده سرگردان بسان آسیا باشد | |
نگارا، از وصال خویش ما را شادمان گردان | اگر چه منصب وصل تو بیش از حدما باشد | |
مراد اوحدی یکشب ز وصل خود روا گردان | وزان پس گر دل او را برنجانی روا باشد |