اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/موی فشانم دگر عشق به درها ببرد

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) (موی فشانم دگر عشق به درها ببرد)
از اوحدی مراغه‌ای
'


موی فشانم دگر عشق به درها ببرد در همه عالم ز من ناله خبرها ببرد
روی چو گلبرگ تو اشک مرا سیم کرد مطرب ما این نوا برزد و زرها ببرد
من ز سفرهای خود سود بسی داشتم عشق تو در باختن سود سفرها ببرد
داشتم از شاخ عمر وعده‌ی برخوردنی باد فراقت به باغ بر زد و برها ببرد
باز نیاید به هوش عاشق رویت، که او توش ز تنها ربود، هوش ز سرما ببرد
زلف تو دل برد و هست در پی جان، ای عجب! بار کجا می‌هلد، دوست، که خرها ببرد؟
داشت دلی اوحدی، نقد و دگر چیزها این دو بر آتش بسوخت عشق و دگرها ببرد