اوحدی مراغهای (غزلیات)/من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم) از اوحدی مراغهای |
' |
من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم | که بیاو آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم | |
ز حال خود خبر دارم نکرد آن ماه و زین غصه | حرامست ار ز حال خود سر مویی خبر دارم | |
مرا تا او برفت از در نیامد در نظر چیزی | بجز عکس خیال او، که پیش چشم تر دارم | |
ز بیم آنکه چشم من ببیند روی غیر او | نمییارم که از خلوت زمانی سر بدر دارم | |
به حکم آنکه جای او قمر میبیند از گردون | من محروم سر گردان عداوت با قمر دارم | |
مرا امروز بگذارید همراهان، درین منزل | که من، حال، ز آب دیده سیلی بر گذر دارم | |
مپرس، ای اوحدی، کز چه دلت عاقل نمیگردد؟ | حدیث عقل فردا کن: که امشب دردسر دارم |